عشق مخفی پارت ۲۲
یونگی: اسمشو چی بزاریم
جیمین: بزار ببینیم جنسیتش چیه
ــــــــــــ نه ماه بعد ـــــــــــــــ
ویو یونگی
نه ماه گذشت و معلوم شد بچه دختره و جیمین طبیعی زایمان کرد(هعی استغفرالله)
جونگکوکم یه ماه پیش بچش به دنیا اومد و پسر بود
جیمین: ای دارم از درد میمیرم
یونگی: دکتر بیاد؟
جیمین: نه خوبم
یونگی: خیله خب بچه کو
جیمین: اونجاست جونگکوک بردش اونجا خدا خیرش بده خیلی کمک کرد
کوک: کاری نکردم.
یونگی: مرسی جونگکوک
کوک: خواهش. بچه رو بیارم؟
یونگی: اره بیارش بی زحمت
کوک: فقط تازه به دنیا اومده خیلی مراقب باشید
یونگی: باشه
بچه رو اورد و داد دستم
یه دختر خیلی ناز و کیوت بود خیلیم شبیه جیمین بود پدسگ
ــــــــــ پنج سال بعد ــــــــــ
پنج سال گذشت و امروز تولد پنج سالگیه یومین بود
همه: پنج چهار سه دو یککککک
یومین: فوتتتت
همه دست زدیم کادوهاش و باز کردیم کیک خوردیم که یدفعه گوشیم زنگ خورد
یونگی: بله
ناشناس: همین الان بیا به این ادرس نیان خانوادتو دیگه نمیبینی
یه ادرس برام اومد با بادیگاردام رفتیم اونجا
یونگی: هر موقع داد زدم بیاید تو
بادیگارد ها: چشم
رفتم تو که یه پارچه اومد جلو چشم و بردنم یه جایی و پارچه رو برداشتن
یونگی: تو
منشی سابق یونگی: اره خودمم
یونگی: چی میخوای
یه اسلحه گرفت سمتم
یونگی: اسلحتو بزار زمین
منشیه: نمیخوام
یونگی: حالا
بادیگاردا ریختن تو و خودشو افرادشو کشتنش و سریع فرار کردیم و...
جیمین: بزار ببینیم جنسیتش چیه
ــــــــــــ نه ماه بعد ـــــــــــــــ
ویو یونگی
نه ماه گذشت و معلوم شد بچه دختره و جیمین طبیعی زایمان کرد(هعی استغفرالله)
جونگکوکم یه ماه پیش بچش به دنیا اومد و پسر بود
جیمین: ای دارم از درد میمیرم
یونگی: دکتر بیاد؟
جیمین: نه خوبم
یونگی: خیله خب بچه کو
جیمین: اونجاست جونگکوک بردش اونجا خدا خیرش بده خیلی کمک کرد
کوک: کاری نکردم.
یونگی: مرسی جونگکوک
کوک: خواهش. بچه رو بیارم؟
یونگی: اره بیارش بی زحمت
کوک: فقط تازه به دنیا اومده خیلی مراقب باشید
یونگی: باشه
بچه رو اورد و داد دستم
یه دختر خیلی ناز و کیوت بود خیلیم شبیه جیمین بود پدسگ
ــــــــــ پنج سال بعد ــــــــــ
پنج سال گذشت و امروز تولد پنج سالگیه یومین بود
همه: پنج چهار سه دو یککککک
یومین: فوتتتت
همه دست زدیم کادوهاش و باز کردیم کیک خوردیم که یدفعه گوشیم زنگ خورد
یونگی: بله
ناشناس: همین الان بیا به این ادرس نیان خانوادتو دیگه نمیبینی
یه ادرس برام اومد با بادیگاردام رفتیم اونجا
یونگی: هر موقع داد زدم بیاید تو
بادیگارد ها: چشم
رفتم تو که یه پارچه اومد جلو چشم و بردنم یه جایی و پارچه رو برداشتن
یونگی: تو
منشی سابق یونگی: اره خودمم
یونگی: چی میخوای
یه اسلحه گرفت سمتم
یونگی: اسلحتو بزار زمین
منشیه: نمیخوام
یونگی: حالا
بادیگاردا ریختن تو و خودشو افرادشو کشتنش و سریع فرار کردیم و...
۳.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.