با توام مرگِ پس از زنده به گوری و جنون
با توام مرگِ پس از زنده به گوری و جنون
با توام گوش بده حرف زیاد است هنوز
آخرین برگِ درختانِ لبِ جادهءِ پوچ
سینه تو سینهیِ هوهو کشِ باد است هنوز
آتش معرکه بالاست پِیِ دود برو
هر کجا حضرت دادار که فرمود برو
در پِیِ گنگ ترین حلقهءِ مفقود برو
تو که رفتی پِیِ تاب و تپش رود برو
به قدمهای اسیرِ لجنم فکر نکن
من همین بیخِ گُذر چشم به خون میبندم
و به هر دشنه که تهدید کند میخندم
من به هر زندهءِ ناچار نمی پیوندم
من به دستانِ خودم گورِ خودم را کندم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن
گاهی آهنگِ زلیخاست در آشوبِ دهان
با چه سمع و بصری شکوِه بگوید کنعان
یوسفِ دورِ مرا از غمِ تهمت بِرَهان
گرچه رو زخمی ام و دستْ کج و تُند زبان
به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن
بعدِ صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز؟
ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز؟
ماشه ات را بِچِکان مَرگ، اگر مَردی باز
تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز
هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن
مرگِ من، دل به طلوع شبِ جانکاه نده
رو به این خنده یِ در گریهءِ گهگاه نده
دل به تصویر بر آب آمدهءِ ماه نده
بختِ نامرد بزن بد به دلت راه نده
به غمانگیزیِ فرزند و زنم فکر نکن
از من و بودن با من بگذر هم بستیز
پشت من منتظر خنجرِ تیز است عزیز
صاف بنشین وسطِ کتف من ای خنجرِ تیز
نفسی تازه کن و اَرّه بکش شاخه بریز
به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن
با توام گوش بده حرف زیاد است هنوز
آخرین برگِ درختانِ لبِ جادهءِ پوچ
سینه تو سینهیِ هوهو کشِ باد است هنوز
آتش معرکه بالاست پِیِ دود برو
هر کجا حضرت دادار که فرمود برو
در پِیِ گنگ ترین حلقهءِ مفقود برو
تو که رفتی پِیِ تاب و تپش رود برو
به قدمهای اسیرِ لجنم فکر نکن
من همین بیخِ گُذر چشم به خون میبندم
و به هر دشنه که تهدید کند میخندم
من به هر زندهءِ ناچار نمی پیوندم
من به دستانِ خودم گورِ خودم را کندم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن
گاهی آهنگِ زلیخاست در آشوبِ دهان
با چه سمع و بصری شکوِه بگوید کنعان
یوسفِ دورِ مرا از غمِ تهمت بِرَهان
گرچه رو زخمی ام و دستْ کج و تُند زبان
به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن
بعدِ صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز؟
ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز؟
ماشه ات را بِچِکان مَرگ، اگر مَردی باز
تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز
هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن
مرگِ من، دل به طلوع شبِ جانکاه نده
رو به این خنده یِ در گریهءِ گهگاه نده
دل به تصویر بر آب آمدهءِ ماه نده
بختِ نامرد بزن بد به دلت راه نده
به غمانگیزیِ فرزند و زنم فکر نکن
از من و بودن با من بگذر هم بستیز
پشت من منتظر خنجرِ تیز است عزیز
صاف بنشین وسطِ کتف من ای خنجرِ تیز
نفسی تازه کن و اَرّه بکش شاخه بریز
به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن
۲.۹k
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.