رمان دریای چشمات
پارت ۱۳۶
جو ماشین تا رسیدنمون به خونه سنگین بود و هیچکس تلاشی برای عوض کردنش نکرد.
سورن بعد از پیاده کردنمون رفت.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم که ساعت ۴ رو نشون میداد.
هیینی کشیدم و با دو به سمت خونه حرکت کردم.
آروم در رو باز کردم و قدمام رو به سمت اتاق تند کردم.
همین که در اتاق رو بستم خیالم راحت شد و نفس عمیقی کشیدم.
اما...
صدای آرش که با عصبانیت داد زد: تا الان کدوم گوری بودی باعث شد از ترس یه سکته خفیف بزنم.
تو اون تاریکی فقط صدای آرش و اونم با این لحن می تونست ترسناک تر از فیلم آنابل باشه.
فوری لامپ رو روشن کردم و بهش خیره شدم.
آیدا هم از ترس قالب تهی کرده بود و به آرش خیره شده بود.
آرش نگاهی به هر دومون انداخت و گفت: همین الان توضیح بدید که کدوم گوری رفته بودید و با اون پسره چیکار می کردید.
پس سورن رو دیده بود که این قشرق رو به پا کرده بود.
من: اگه آروم باشی تمام ماجرا رو برات تعریف می کنم و لطفا برداشت بد نکن اونجوری که فکر می کنی نیست.
آرش لحنش رو ملایم تر از قبل کرد ولی هنوز ترسناک بود صداش: پس چجوریه ها؟
فرصت ندادم چیز بیشتری بگه و تند تند قضیه رو تعریف کردم براش.
آرش با تعجبی که تو چشاش بود گفت:
ینی شماها با اون پسره رفتین دزدی؟
لبخند ملایم و مسخره ای زدم و گفتم:
خوب نمیشه گفت دزدی فقط می خواستیم سوالای امتحان رو برداریم اونم فقط واسه اینکه نیازی به درس خوندن نداریم.
آرش با همون نگاهش که تعجب توش موج می زد گفت:
ولی اصل قضیه که تغییری نکرد.
عصبی از رو مبل بلند شدم و گفتم:
آره اصلا رفتیم دزدی هوب کاریم کردیم ولی کاش لااقل چیزی گیرمون میومد.
آرش که دید باز سگ اخلاق شدم کوتاه اومد و برگشت به اتاقش.
منم رفتم به آشپزخونه و بعد از خوردن یه لیوان آب برگشتم به اتاقم.
چیزی به طلوع آفتاب نمونده بود پس ترجیح دادم نخوابم.
حوله و لباسم رو برداشتم و رفتم حموم.
یه آهنگ از اینا که قر میوفته تو کمر روشن کردم و واسه خودم یه کنسرت تو حموم راه انداختم.
بعد از یه ساعت عشق و حال تو حموم بیرون اومدم و لباسم رو پوشیدم.
صبح کلاس داشتیم و ترجیح دادم واسه اولین بار یه کم به خودم برسم.
یه مانتوی بلند زرشکی و شلوار جین پوشیدم.
بلندترین مقنعه ام رو اتو کردم و گذاشتم تا بعدا بپوشمش.
موهامو سشوار زدم و یه تیکه ازش رو ریختم تو صورتم که خیلی خوشگلم کرده بود.
لبخندی زدم و یه چشمک تو آینه به خودم زدم.
آیدا هم تازه بلند شده بود و مثل پیرمردای نق نقو غر می زد.
من که سر حال بودم محلش نذاشتم و شروع کردم به آرایش کردن.
رژ لب صورتی روشن و زرشکی رو مخلوط کردم و به لبام زدم.
رنگش از یه طرف جیغ بود ولی از یه طرف خیلی بهم میومد.
رژ لب قهوه ای هم زدم که رنگش از حالت جیغی خارج شد.
یه خط چشم نازک کشیدم و بعدش ریمل زدم که مژه هام رو بلند تر از قبل نشون می داد.
و اخرش با زدن یه کرم رنگ پوستم که فقط یه خورده پوستم رو صاف تر نشون می داد آرایشم رو تموم کردم.
مقنعه ام رو پوشیدم و تو آینه نگاهی به خودم که خیلی جیگر شده بودم انداختم.
جو ماشین تا رسیدنمون به خونه سنگین بود و هیچکس تلاشی برای عوض کردنش نکرد.
سورن بعد از پیاده کردنمون رفت.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم که ساعت ۴ رو نشون میداد.
هیینی کشیدم و با دو به سمت خونه حرکت کردم.
آروم در رو باز کردم و قدمام رو به سمت اتاق تند کردم.
همین که در اتاق رو بستم خیالم راحت شد و نفس عمیقی کشیدم.
اما...
صدای آرش که با عصبانیت داد زد: تا الان کدوم گوری بودی باعث شد از ترس یه سکته خفیف بزنم.
تو اون تاریکی فقط صدای آرش و اونم با این لحن می تونست ترسناک تر از فیلم آنابل باشه.
فوری لامپ رو روشن کردم و بهش خیره شدم.
آیدا هم از ترس قالب تهی کرده بود و به آرش خیره شده بود.
آرش نگاهی به هر دومون انداخت و گفت: همین الان توضیح بدید که کدوم گوری رفته بودید و با اون پسره چیکار می کردید.
پس سورن رو دیده بود که این قشرق رو به پا کرده بود.
من: اگه آروم باشی تمام ماجرا رو برات تعریف می کنم و لطفا برداشت بد نکن اونجوری که فکر می کنی نیست.
آرش لحنش رو ملایم تر از قبل کرد ولی هنوز ترسناک بود صداش: پس چجوریه ها؟
فرصت ندادم چیز بیشتری بگه و تند تند قضیه رو تعریف کردم براش.
آرش با تعجبی که تو چشاش بود گفت:
ینی شماها با اون پسره رفتین دزدی؟
لبخند ملایم و مسخره ای زدم و گفتم:
خوب نمیشه گفت دزدی فقط می خواستیم سوالای امتحان رو برداریم اونم فقط واسه اینکه نیازی به درس خوندن نداریم.
آرش با همون نگاهش که تعجب توش موج می زد گفت:
ولی اصل قضیه که تغییری نکرد.
عصبی از رو مبل بلند شدم و گفتم:
آره اصلا رفتیم دزدی هوب کاریم کردیم ولی کاش لااقل چیزی گیرمون میومد.
آرش که دید باز سگ اخلاق شدم کوتاه اومد و برگشت به اتاقش.
منم رفتم به آشپزخونه و بعد از خوردن یه لیوان آب برگشتم به اتاقم.
چیزی به طلوع آفتاب نمونده بود پس ترجیح دادم نخوابم.
حوله و لباسم رو برداشتم و رفتم حموم.
یه آهنگ از اینا که قر میوفته تو کمر روشن کردم و واسه خودم یه کنسرت تو حموم راه انداختم.
بعد از یه ساعت عشق و حال تو حموم بیرون اومدم و لباسم رو پوشیدم.
صبح کلاس داشتیم و ترجیح دادم واسه اولین بار یه کم به خودم برسم.
یه مانتوی بلند زرشکی و شلوار جین پوشیدم.
بلندترین مقنعه ام رو اتو کردم و گذاشتم تا بعدا بپوشمش.
موهامو سشوار زدم و یه تیکه ازش رو ریختم تو صورتم که خیلی خوشگلم کرده بود.
لبخندی زدم و یه چشمک تو آینه به خودم زدم.
آیدا هم تازه بلند شده بود و مثل پیرمردای نق نقو غر می زد.
من که سر حال بودم محلش نذاشتم و شروع کردم به آرایش کردن.
رژ لب صورتی روشن و زرشکی رو مخلوط کردم و به لبام زدم.
رنگش از یه طرف جیغ بود ولی از یه طرف خیلی بهم میومد.
رژ لب قهوه ای هم زدم که رنگش از حالت جیغی خارج شد.
یه خط چشم نازک کشیدم و بعدش ریمل زدم که مژه هام رو بلند تر از قبل نشون می داد.
و اخرش با زدن یه کرم رنگ پوستم که فقط یه خورده پوستم رو صاف تر نشون می داد آرایشم رو تموم کردم.
مقنعه ام رو پوشیدم و تو آینه نگاهی به خودم که خیلی جیگر شده بودم انداختم.
۵۳.۲k
۱۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.