ویو یونگی
ویو یونگی
ا.ت و هایلی رفتن و الان هیچ کس تو شرکت نیست البته یکی هست که یونگی وقتی مطمئن شد همه رفتن صداش زد
p/5
یونگی : بیا بیرون (سرد)
لارا :همه رفتن ؟ خب ددی
یونگی : زهرمار منو اونجوری صدا نمیزنی اگه هم الان اینجایی فقط به خاطر ا.ت و هایلیِ
لارا : خوبه خودتم میدونی چه کاری از دستم برمیاد ولی واقعاً ناراحتم کردی ددی
یونگی : کوفت به تخمم که ناراحت شدی
لارا : خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم چجوری درمورد من با ا.ت حرف میزنی و اینکه چقدر با هایلی گرم و صمیمی رفتار میکنی
یونگی : اینا به تو هیچ ربطی نداره ببین ا.ت و هایلی از خانوادهی من حساب میشن پس اگه باهاشون دربیوفتی با من دراوفتادی
لارا : اوو اووو ترسیدم ولی اون دختره هایلی واقعاً بد جوری رفته رو اعصابم بهتره حواست بهش باشه
یونگی : اتفاقاً تو باید حواست باشه اللن میتونم خیلی راحت سرتو ببرم بالای دار
لارا : من نیومدم اینجا دعوا کنم اومدم یکم حرف بزنم همین
یونگی : زرتو بزن
لارا : کار من بود مرگ آقای لی کار من بود اون پیام و اون H.H.S کار من بود خیلی چیزا رو نمیدونی اینکه چرا این کارا میکنم ا.ت خواهر منو کشته تنها کسی که داشتم رو از من گرفته پس حق دارم منم همچین کاری باهاش بکنم
یونگی : این نقش بازی کردنات فقط وقت منو میگره ا.ت هیچ وقت همچین کاری نمیکنه اگرم کرده من نمیزارم کاری به هایلی داشته باشی اصلاً مدرکی داری که اثبات کنه کاره ا.ت بوده
لارا : من نقش بازی نمیکم ولی اگه میخوای کاری به کارِ ات هایلی نداشته باشم باید یه کاری کنی
یونگی : صد سال سیاه حاظرم بمیرم ولی به حرف تو یکی گوش ندم
لارا : باید باهم ازدواج کنیم این تنها راه
یونگی : ساقیت که بوده از نمونه کارش معلومه خوب جنس میده سرت به جایی خورده چیزی شده چرا فکر میکنی من قبول میکنم هان یه دلیل قانع کننده بیار که چرا من باید این کارو کنم جایی که تو باشی حاظر نیستم یه دیقه اونجا بمونم بعد بیام کنار توی جنده زندگی کنم ( جوری داد زد که صداش تو کلِ شرکت پیچید )
لارا : اگه منو تو کنار هم باشیم همه چی درست میشه هم ا.ت هایلی در امانن هم کارکنای هلدینگ اگه ما این کارو کنیم تموم این خون و خونریزی ها تموم میشه
یونگی : اشک تمساحم میریزی پرو یا از این جا گم میشی بیرون یا خودم از پنجره پرتت میکنم پایین
لارا : ببین یون....
یونگی : گمشو بیرون ( داد )
از زبان راوی
لارا از اونجا رفت یونگی که لطف لارا براش اعصاب نمود همونجا روی صندلی نشت تا یکم آروم بشه که ناگهان گوشیش زنگ خورد ا.ت بود جواب داد
یونگی : الو
ا.ت : الو سلام هنوز نرفتی خونه
یونگی : نه هنوز نرفتم چیزی شده ؟
ا.ت : اره میدونم دیر وقته ولی برای فردا یجا دعوتیم
یونگی : کجا دعوتیم ؟
ا.ت : ..........
ا.ت و هایلی رفتن و الان هیچ کس تو شرکت نیست البته یکی هست که یونگی وقتی مطمئن شد همه رفتن صداش زد
p/5
یونگی : بیا بیرون (سرد)
لارا :همه رفتن ؟ خب ددی
یونگی : زهرمار منو اونجوری صدا نمیزنی اگه هم الان اینجایی فقط به خاطر ا.ت و هایلیِ
لارا : خوبه خودتم میدونی چه کاری از دستم برمیاد ولی واقعاً ناراحتم کردی ددی
یونگی : کوفت به تخمم که ناراحت شدی
لارا : خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم چجوری درمورد من با ا.ت حرف میزنی و اینکه چقدر با هایلی گرم و صمیمی رفتار میکنی
یونگی : اینا به تو هیچ ربطی نداره ببین ا.ت و هایلی از خانوادهی من حساب میشن پس اگه باهاشون دربیوفتی با من دراوفتادی
لارا : اوو اووو ترسیدم ولی اون دختره هایلی واقعاً بد جوری رفته رو اعصابم بهتره حواست بهش باشه
یونگی : اتفاقاً تو باید حواست باشه اللن میتونم خیلی راحت سرتو ببرم بالای دار
لارا : من نیومدم اینجا دعوا کنم اومدم یکم حرف بزنم همین
یونگی : زرتو بزن
لارا : کار من بود مرگ آقای لی کار من بود اون پیام و اون H.H.S کار من بود خیلی چیزا رو نمیدونی اینکه چرا این کارا میکنم ا.ت خواهر منو کشته تنها کسی که داشتم رو از من گرفته پس حق دارم منم همچین کاری باهاش بکنم
یونگی : این نقش بازی کردنات فقط وقت منو میگره ا.ت هیچ وقت همچین کاری نمیکنه اگرم کرده من نمیزارم کاری به هایلی داشته باشی اصلاً مدرکی داری که اثبات کنه کاره ا.ت بوده
لارا : من نقش بازی نمیکم ولی اگه میخوای کاری به کارِ ات هایلی نداشته باشم باید یه کاری کنی
یونگی : صد سال سیاه حاظرم بمیرم ولی به حرف تو یکی گوش ندم
لارا : باید باهم ازدواج کنیم این تنها راه
یونگی : ساقیت که بوده از نمونه کارش معلومه خوب جنس میده سرت به جایی خورده چیزی شده چرا فکر میکنی من قبول میکنم هان یه دلیل قانع کننده بیار که چرا من باید این کارو کنم جایی که تو باشی حاظر نیستم یه دیقه اونجا بمونم بعد بیام کنار توی جنده زندگی کنم ( جوری داد زد که صداش تو کلِ شرکت پیچید )
لارا : اگه منو تو کنار هم باشیم همه چی درست میشه هم ا.ت هایلی در امانن هم کارکنای هلدینگ اگه ما این کارو کنیم تموم این خون و خونریزی ها تموم میشه
یونگی : اشک تمساحم میریزی پرو یا از این جا گم میشی بیرون یا خودم از پنجره پرتت میکنم پایین
لارا : ببین یون....
یونگی : گمشو بیرون ( داد )
از زبان راوی
لارا از اونجا رفت یونگی که لطف لارا براش اعصاب نمود همونجا روی صندلی نشت تا یکم آروم بشه که ناگهان گوشیش زنگ خورد ا.ت بود جواب داد
یونگی : الو
ا.ت : الو سلام هنوز نرفتی خونه
یونگی : نه هنوز نرفتم چیزی شده ؟
ا.ت : اره میدونم دیر وقته ولی برای فردا یجا دعوتیم
یونگی : کجا دعوتیم ؟
ا.ت : ..........
۴۹۸
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.