مداد و کاغذمو یواشکی از زیر بالش چرک گرفته درآوردم و نوشت
مداد و کاغذمو یواشکی از زیر بالش چرک گرفته درآوردم و نوشتم:
- درسته حکم ب جدایی بود، درسته از دستم رفتی، ولی خدارو چه دیدی!
شاید بعد این همه دوری قسمت شد و یه روزی دوباره توو بغلم گرفتمت...
خواستم بگم اون موقع بیا چشمامونو ببندیم و آرزو کنیم همونجا، توی همون حالِ لعنتی بمیریم؛ بلکه م همونجوری دفنمون کنن، توی بغل هم، زنجیر به هم، وصل به هم...
اینجا که کسی از دیوونه ها و عاشقا خوشش نمیاد، شاید آدمای دنیای دیگه مهربون تر باشن، از هم جدامون نکنن دیگه...
میگم با هم که نشد زندگی کنیم،
کاش میشد لااقل با هم بمیریم!
صدای لخ لخ کشیدن دمپایی رو کاشیا که اومد، دوباره کاغذ مدادو قایم کردم زیر بالش و دراز کشیدم و نگاهمو دوختم به سقف تار عنکبوت گرفته ی ترک ترک... دست کشیدم رو شیارای جا خوش کرده رو مچم و رو به جای خالیت گفتم:
- میدونی؟!
راستشو اگه بخوای
حالیمه به هم نمیرسیم دیگه...
فقط نگرانم!
اگه بی تو بمیرم
بعد این همه فاصله و دوری،
یعنی منو یادت می مونه که اون دنیا
جایی اگه اتفاقی دیدیم همو،
بشناسیم؟!
دستی به موهای نداشته م کشیدم و با بغض گفتم:
- آخه بعد تو من خیلی فرق کردم...
من گفتم، به تو گفتم، اما جای تو پرستار بداخلاقه داد زد:
+بگیر بخواب تا نیومدم دوباره بهت آرامبخش بزنم!
اینجا هیچکدوم از روانیاش مثل تو دیوونه نیستن!
بخواب تا نگفتم بیان دستاتو ببندن به تخت!
بعد به زور یه قرص کرد توی دهنم و با اخم رفت سراغ یه دیوونه ی دیگه. والیومو زیر زبونم قایم کردم که بعدن یواشکی بندازمش زیر تخت و پتو رو کشیدم رو سرم و دیگه هیچی نگفتم؛ توی سرم اما یکی شروع کرد به جیغ کشیدن!
آخه هربار که یاد تو می افتم یکی هی توی سرم داد میزنه
داد میزنه
داد میزنه
داد میزنه
یبار سرمو کوبیدم به دیوار آجری، تا اون همه قرمزو دید دیگه داد نزد! ولی بعدش یه هفته دستامو بستن به تخت و کاغذ مدادمو گرفتن ازم؛ اگه دستامو ببندن دیگه نمیتونم بنویسم برات...
بین خودمون بمونه؛ اینا فکر کردن میترسم اما من از آمپول و سرنگ که نمیترسم! از آرامبخشاشون میترسم، نا آروم ترم میکنه، دیوونه ترم میکنه، بی قرارترم میکنه، بی قرارتر...
کی میدونه؟! اگه تو بودی شاید آمپولاشونم انقد درد نداشت!
دوباره صدای لخ لخ کشیدن دمپایی رو کاشیا که اومد، تصویرت پشتِ پلکم محو و محو تر شد و صدای توی سرم بلند و بلندتر...
چنگ زدم به شقیقه هام؛
لعنتی!
کاش خسته میشد از این همه جیغ کشیدن!
- درسته حکم ب جدایی بود، درسته از دستم رفتی، ولی خدارو چه دیدی!
شاید بعد این همه دوری قسمت شد و یه روزی دوباره توو بغلم گرفتمت...
خواستم بگم اون موقع بیا چشمامونو ببندیم و آرزو کنیم همونجا، توی همون حالِ لعنتی بمیریم؛ بلکه م همونجوری دفنمون کنن، توی بغل هم، زنجیر به هم، وصل به هم...
اینجا که کسی از دیوونه ها و عاشقا خوشش نمیاد، شاید آدمای دنیای دیگه مهربون تر باشن، از هم جدامون نکنن دیگه...
میگم با هم که نشد زندگی کنیم،
کاش میشد لااقل با هم بمیریم!
صدای لخ لخ کشیدن دمپایی رو کاشیا که اومد، دوباره کاغذ مدادو قایم کردم زیر بالش و دراز کشیدم و نگاهمو دوختم به سقف تار عنکبوت گرفته ی ترک ترک... دست کشیدم رو شیارای جا خوش کرده رو مچم و رو به جای خالیت گفتم:
- میدونی؟!
راستشو اگه بخوای
حالیمه به هم نمیرسیم دیگه...
فقط نگرانم!
اگه بی تو بمیرم
بعد این همه فاصله و دوری،
یعنی منو یادت می مونه که اون دنیا
جایی اگه اتفاقی دیدیم همو،
بشناسیم؟!
دستی به موهای نداشته م کشیدم و با بغض گفتم:
- آخه بعد تو من خیلی فرق کردم...
من گفتم، به تو گفتم، اما جای تو پرستار بداخلاقه داد زد:
+بگیر بخواب تا نیومدم دوباره بهت آرامبخش بزنم!
اینجا هیچکدوم از روانیاش مثل تو دیوونه نیستن!
بخواب تا نگفتم بیان دستاتو ببندن به تخت!
بعد به زور یه قرص کرد توی دهنم و با اخم رفت سراغ یه دیوونه ی دیگه. والیومو زیر زبونم قایم کردم که بعدن یواشکی بندازمش زیر تخت و پتو رو کشیدم رو سرم و دیگه هیچی نگفتم؛ توی سرم اما یکی شروع کرد به جیغ کشیدن!
آخه هربار که یاد تو می افتم یکی هی توی سرم داد میزنه
داد میزنه
داد میزنه
داد میزنه
یبار سرمو کوبیدم به دیوار آجری، تا اون همه قرمزو دید دیگه داد نزد! ولی بعدش یه هفته دستامو بستن به تخت و کاغذ مدادمو گرفتن ازم؛ اگه دستامو ببندن دیگه نمیتونم بنویسم برات...
بین خودمون بمونه؛ اینا فکر کردن میترسم اما من از آمپول و سرنگ که نمیترسم! از آرامبخشاشون میترسم، نا آروم ترم میکنه، دیوونه ترم میکنه، بی قرارترم میکنه، بی قرارتر...
کی میدونه؟! اگه تو بودی شاید آمپولاشونم انقد درد نداشت!
دوباره صدای لخ لخ کشیدن دمپایی رو کاشیا که اومد، تصویرت پشتِ پلکم محو و محو تر شد و صدای توی سرم بلند و بلندتر...
چنگ زدم به شقیقه هام؛
لعنتی!
کاش خسته میشد از این همه جیغ کشیدن!
۶.۱k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.