دینگ دینگ دینگ...
دینگ دینگ دینگ...
_ دستگاه مورد نظر خاموش می باشد _
باشد باشد میدانم... زیاد وقتت را نمیگیرم.گوش کن : خسته ام.
از وقتی تو رفتی نمیتوانم آدم ها را دوست بدارم.
نمیتوانم کتابی را شروع کنم و یادت نیوفتم.
نمیتوانم قورمه سبزی بخورم ...
نمیتوانم آهنگ عاشقانه گوش بدهم... نمیتوانم با کسی جز تو حرف بزنم.
یک حسی مثل لال شدن...
مثل اینکه لب هایم را بهم دوخته باشی و تا زمانی که برنگردی نمیتوانم حرف بزنم.
غیر ممکن است...
شاید بتوانی وسیله ی کوچکی که تنها راه ارتباط مان است را خاموش کنی...
خورد کنی...بیندازی اش دور
اما نمیتوانی خودت را خاموش کنی... میتوانی ؟ اصلا میشود لعنتی ؟
پس لطفا به خانومی که کنارت نشسته و مدام میگوید : که دستگاه مورد نظر...
بگو که خفه شود و بگذارد حرفم را بزنم.
سرم درد میکند... نمیدانم چه قرصی بخورم...
بوم نقاشیم را خط خطی کردم ، شاید پاره اش هم کردم...نمیدانم یادم نیست.
موهایم را شانه نزدم.
خیلی وقت است که کتابی نمیخوانم.
هنوز گاهی به یادت میوفتم.
سرم درد میکند... اتاقم تاریک است... موزیک بی کلام صدایش زیادی بلند است.
انگشت شستم را بریده ام.
بغض دارد خفه ام میکند.
از خودم و همه ی کسانی که دوستم دارند بدم می آید.
رو تختی ام مچاله شده و صاف نمیشود... کولر خراب است.
سرم درد میکند.
تو نیستی.
خسته ام.
نمیایی ؟
نمی آیی که مثلا کولر را راه بیندازی تا بتوانم نفس بکشم ؟!
نمی آیی چسب زخم برایم ببندی ؟
نمی آیی موهایم را شانه کنی ؟
نمی آیی مرا بخندانی ؟
برایم کتاب نمیخوانی ؟
اصلا گوش میدهی ؟
گفتم که به این خانم لجباز بگو خفه شود...
میخواهم با تو حرف بزنم
اما این خانم میپرد وسط حرفم و میگوید : دستگاه مورد نظر خاموش می باشد.
به این خانوم یک دنده بگو که آخر سر کار دستم میدهد!
_ دستگاه مورد نظر خاموش می باشد _
باشد باشد میدانم... زیاد وقتت را نمیگیرم.گوش کن : خسته ام.
از وقتی تو رفتی نمیتوانم آدم ها را دوست بدارم.
نمیتوانم کتابی را شروع کنم و یادت نیوفتم.
نمیتوانم قورمه سبزی بخورم ...
نمیتوانم آهنگ عاشقانه گوش بدهم... نمیتوانم با کسی جز تو حرف بزنم.
یک حسی مثل لال شدن...
مثل اینکه لب هایم را بهم دوخته باشی و تا زمانی که برنگردی نمیتوانم حرف بزنم.
غیر ممکن است...
شاید بتوانی وسیله ی کوچکی که تنها راه ارتباط مان است را خاموش کنی...
خورد کنی...بیندازی اش دور
اما نمیتوانی خودت را خاموش کنی... میتوانی ؟ اصلا میشود لعنتی ؟
پس لطفا به خانومی که کنارت نشسته و مدام میگوید : که دستگاه مورد نظر...
بگو که خفه شود و بگذارد حرفم را بزنم.
سرم درد میکند... نمیدانم چه قرصی بخورم...
بوم نقاشیم را خط خطی کردم ، شاید پاره اش هم کردم...نمیدانم یادم نیست.
موهایم را شانه نزدم.
خیلی وقت است که کتابی نمیخوانم.
هنوز گاهی به یادت میوفتم.
سرم درد میکند... اتاقم تاریک است... موزیک بی کلام صدایش زیادی بلند است.
انگشت شستم را بریده ام.
بغض دارد خفه ام میکند.
از خودم و همه ی کسانی که دوستم دارند بدم می آید.
رو تختی ام مچاله شده و صاف نمیشود... کولر خراب است.
سرم درد میکند.
تو نیستی.
خسته ام.
نمیایی ؟
نمی آیی که مثلا کولر را راه بیندازی تا بتوانم نفس بکشم ؟!
نمی آیی چسب زخم برایم ببندی ؟
نمی آیی موهایم را شانه کنی ؟
نمی آیی مرا بخندانی ؟
برایم کتاب نمیخوانی ؟
اصلا گوش میدهی ؟
گفتم که به این خانم لجباز بگو خفه شود...
میخواهم با تو حرف بزنم
اما این خانم میپرد وسط حرفم و میگوید : دستگاه مورد نظر خاموش می باشد.
به این خانوم یک دنده بگو که آخر سر کار دستم میدهد!
۵.۹k
۲۴ مهر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.