این آخرین سکه ام بود و آخرین بوق ها، نفس راحتیست که تلفن
این آخرین سکه ام بود و آخرین بوق ها، نفس راحتیست که تلفن می کشد. پشت تلفن، تنها نقطه دنیاست که میتوانم امیدوارانه سرپا بایستم. اما حالا کجا باید بروم؟
به حمام رفتم و تیغ هایی که برای اصلاح نبود، به سراغ جعبه ی قرص رفتم که برای درمان نبود و پشت بام خانه، سکویی برای پریدن من و گنجشک ها...
دستت را از روی تلفن بردار. جوابم را نده. بگذار در این مکعب مستطیل زرد رنگ، روبروی تلفن، ساعت ها به انتظار بمانم و آدم های مانده در صف فریاد بزنند. تو مرا عادت داده ای به این فریاد ها. به فریاد در تخت، روی پشت بام، توی حمام که اشک را میشست اما ضخم های حنجره را نه.
جواب تلفنم را نده. چون نمیدانم با این صدای گرفته و نا آشنا، چه باید بگویم که نپرسی: شما؟
#صادق_اسماعیلی_الوند
💞 💞
@del_kopo
به حمام رفتم و تیغ هایی که برای اصلاح نبود، به سراغ جعبه ی قرص رفتم که برای درمان نبود و پشت بام خانه، سکویی برای پریدن من و گنجشک ها...
دستت را از روی تلفن بردار. جوابم را نده. بگذار در این مکعب مستطیل زرد رنگ، روبروی تلفن، ساعت ها به انتظار بمانم و آدم های مانده در صف فریاد بزنند. تو مرا عادت داده ای به این فریاد ها. به فریاد در تخت، روی پشت بام، توی حمام که اشک را میشست اما ضخم های حنجره را نه.
جواب تلفنم را نده. چون نمیدانم با این صدای گرفته و نا آشنا، چه باید بگویم که نپرسی: شما؟
#صادق_اسماعیلی_الوند
💞 💞
@del_kopo
۶۷۲
۲۱ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.