سارا با :"( به راننده گفت اینجا پیاده میشم و کرایه رو داد
سارا با :"( به راننده گفت اینجا پیاده میشم و کرایه رو داد و پیاده شد و رفت پیش یه دختر دست فروش و گفت دختر خانوم
دختر: بله
سارا: یه پسری که اینجا مینشست و ندیدی؟
دختر: اصغر رو میگی چرا همین الان چیزاشو جمع کرد و بردنش
سارا: کجا رفت؟ کیا بردنش!!؟
دختر: پلیس اومد و بردش
سارا: واسه چی؟
دختر: مزاحم مَردُم میشد!
سارا : وا!! کدوم پاسگاه بردنش؟تو میدونی؟
دختر: آره بردنش پاسگاه خیابون 5 که داخل یه خیابونه
سارا: من اینجا رو بلد نیستم!!
دختر: پس چطوری اومدی اینجا؟ سارا: همینطوری
دختر: یعنی چی همینطوری!
سارا: وااااییییی چقد سوال میپرسی میتونی من و ببری پاسگاه یا نه؟؟
دختر: باشه حالا چرا اعصبانی میشی صبر کن این بسته آخری شمع رو بفروشم با هم میریم پاسگاه
سارا: هـــوف باشه!!
...................
دختر: اینجاست
سارا: این پاسگاس؟
دختر: آره!!
سارا: فکر کنم اینجا اومدم نمیدونم خیلی آشناس اینجا!!
دختر: :\
سارا: بریم.. چرا ایستادی؟
دختر: من قرار بود فقط برسونمت
سارا: باشه هرجور راحتی
دختر: خدافظ
سارا: راستی؟
دختر: چی؟!
سارا: نگفتی اسمت چیه؟
دختر: ریحانه
سارا: چ اسم قشنگی :)
دختر: اسم تو چیه؟
سارا: سارا
دختر: اسم تو هم قشنگه
سارا: بای
دختر: خدافظ
........
سارا: سلام
سرباز: بفرمایید؟!!
سارا: مثه اینکه چند دقیقه پیش یه پسری رو آوردن اینجا!!
سرباز: آره چکارشی؟
سارا : من؟! خواهرش :)
سرباز: الان وقت ملاقاتی نیست میدونی که کوچولو؟
سارا: میدونم :) ولی حق نمیدم بهم بگی کوچولو!!
سرباز: اینجا پاسگاس درست صحبت کن همتون عینه همین
سارا: شما هم شخصیت خودتو نگه دار :)
سرباز 2: اِ اِ علی درست صحبت کن اعصابت از مش رجب خورده سر این خواهر خالی نکن میخای بازم اضافی بخوری؟
سارا: بله :)
علی = سرباز 1: باشه دادا حق با تواِ ببخشید خواهرم :(
سارا: خواهش میکنم :))
حسن سرباز 2: خواهرم با کی کار داری؟
سارا: رئیستون؟
حسن: رئیس؟!!
سارا: آره
حسن: باشه بیا دنبالم
....
حسن: سلام قربان این دختر خانوم با شما کار دارن!!
سارا: سلام مثل اینکه 0_0.. دایی :|
حسن: :|
دایی= رئیس: سارا!! سلاممم دایی تو اینجا چکار میکنی؟؟
سارا: اِمممم
دایی: آها.. حسن میتونی بری
حسن: چشم قربان
دایی: نگفتی؟؟
سارا: من؟ اینجا!!
دایی: چیزی شده؟
سارا: راستش..
دایی: بگو به من مگه داییت نیستم؟
سارا: خخخ دایی وقتی دم در پاسگاه رسیدم هی میگفتم اینجا آشناس انگار من یه بار اومدم!!
دایی: خخخخ سارا مگه یادت نیست یه بار با خودم آوردمت؟!!
سارا: :D آرههههه تازه یادم اومد
دایی: کاری داری که اومدی؟
سارا: واااا مگه باید چیزی بشه یا کاری پیش بیاد خب اومدم حال داییمو بپرسم ^_^؟؟
دایی: ای داییت فدات بشه ولی وقتی عرق میکنی یعنی داری دروغ میگی!!
سارا: من؟ نه نه اصلا خب گرمه معلومه عرق میکنم حرفهایی میزنی داییا خخ
دایی: ساااارا :)
سارا: راستش..
دایی: راستش چی؟
سارا: اه دایی تو که نمیدونی امروز چه روزی بود واسه من بعد انتظار داری..!!
دایی: خب بگو چه روزی بود؟؟
سارا: نمیدونم از کجا شروع کنم
دایی: از هرجا.. بگو دیگه خستم کردی دایی فدات شه!!
سارا: باشه.. رااااستششش داستانش طولانیه ولی من اومدم پاسگاه ملاقات یه نفر اسمش اصغره
دایی: اصغر! اون و چند دقیقه پیش آوردن اینجا
سارا: آره گفتم که داستانش طولانیه فقط یه خواهش دارم ازت دایی!
دایی: بگو
سارا: آزادش کنین گناه داره حالا هرچی شما میخایین اسمشو بذارید مزاحم و.. ولی خب کارش اینه
دایی: آخه دایی..اصلا ببین نمیدونم قضیه چیه نمیدونم الان مامان و بابات خبر دارن یا نه حتی نصف شبی اینجایی هم کاری ندارم ولی اونا..
سارا: اه دایی.. نه نیار دیگه
دایی: الکی که نیس تا هرکی گفت اینو یا اونو آزاد کنیم ما هم آزادش کنیم
سارا: دستت درد نکنه من هرکیم دایی؟؟
دایی: نه عزیزم تو نفسمی ولی.. باشه چشششمم قول میدم یه کاری کنم که آزاد بشه ولی الکی نیست
سارا: ماشاالله خودت رئیس بگی اینکار و کن اونا هم انجام میدن.. ممنون دایی
.....
سرباز 2=حسین: خاک تو سرت علی نمیدونی چی شد
سرباز1=علی: چرا چی شده؟
حسین: این دختره که اسمشم ساراست خواهر زاده رئیس درومده!!
علی: چی ن بابا مگه میشه واای!! حالا چی کار کنیم؟!!
حسین: چیی؟؟ برو بابا چه پرو میگه چیکار کنیم عزیزم باید بگی حالا چیکار کنم!!
علی: خیلی خب تو هم ~_~
حسین:والا :|
.....
سرباز 3 = مجید: اصغر؟؟
اصغر: منم
مجید: آزادی
اصغر: گفتم اشتباهی من و گرفتین گفتین نه :)
مجید: انگار بهت خوش گذشته نه؟؟
اصغر: چه جورم :D.. خدافظ
مجید: دم در خروجی وسایلاتم بهت میدن
اصغر: باشه
هرگونه تقلید و تحلیل و غلط املایی و جمله بندی اشتباه و.. پیدا کردید بگید و درستشو بگید :/
حسش نبود دوباره چکش کنم :/
دختر: بله
سارا: یه پسری که اینجا مینشست و ندیدی؟
دختر: اصغر رو میگی چرا همین الان چیزاشو جمع کرد و بردنش
سارا: کجا رفت؟ کیا بردنش!!؟
دختر: پلیس اومد و بردش
سارا: واسه چی؟
دختر: مزاحم مَردُم میشد!
سارا : وا!! کدوم پاسگاه بردنش؟تو میدونی؟
دختر: آره بردنش پاسگاه خیابون 5 که داخل یه خیابونه
سارا: من اینجا رو بلد نیستم!!
دختر: پس چطوری اومدی اینجا؟ سارا: همینطوری
دختر: یعنی چی همینطوری!
سارا: وااااییییی چقد سوال میپرسی میتونی من و ببری پاسگاه یا نه؟؟
دختر: باشه حالا چرا اعصبانی میشی صبر کن این بسته آخری شمع رو بفروشم با هم میریم پاسگاه
سارا: هـــوف باشه!!
...................
دختر: اینجاست
سارا: این پاسگاس؟
دختر: آره!!
سارا: فکر کنم اینجا اومدم نمیدونم خیلی آشناس اینجا!!
دختر: :\
سارا: بریم.. چرا ایستادی؟
دختر: من قرار بود فقط برسونمت
سارا: باشه هرجور راحتی
دختر: خدافظ
سارا: راستی؟
دختر: چی؟!
سارا: نگفتی اسمت چیه؟
دختر: ریحانه
سارا: چ اسم قشنگی :)
دختر: اسم تو چیه؟
سارا: سارا
دختر: اسم تو هم قشنگه
سارا: بای
دختر: خدافظ
........
سارا: سلام
سرباز: بفرمایید؟!!
سارا: مثه اینکه چند دقیقه پیش یه پسری رو آوردن اینجا!!
سرباز: آره چکارشی؟
سارا : من؟! خواهرش :)
سرباز: الان وقت ملاقاتی نیست میدونی که کوچولو؟
سارا: میدونم :) ولی حق نمیدم بهم بگی کوچولو!!
سرباز: اینجا پاسگاس درست صحبت کن همتون عینه همین
سارا: شما هم شخصیت خودتو نگه دار :)
سرباز 2: اِ اِ علی درست صحبت کن اعصابت از مش رجب خورده سر این خواهر خالی نکن میخای بازم اضافی بخوری؟
سارا: بله :)
علی = سرباز 1: باشه دادا حق با تواِ ببخشید خواهرم :(
سارا: خواهش میکنم :))
حسن سرباز 2: خواهرم با کی کار داری؟
سارا: رئیستون؟
حسن: رئیس؟!!
سارا: آره
حسن: باشه بیا دنبالم
....
حسن: سلام قربان این دختر خانوم با شما کار دارن!!
سارا: سلام مثل اینکه 0_0.. دایی :|
حسن: :|
دایی= رئیس: سارا!! سلاممم دایی تو اینجا چکار میکنی؟؟
سارا: اِمممم
دایی: آها.. حسن میتونی بری
حسن: چشم قربان
دایی: نگفتی؟؟
سارا: من؟ اینجا!!
دایی: چیزی شده؟
سارا: راستش..
دایی: بگو به من مگه داییت نیستم؟
سارا: خخخ دایی وقتی دم در پاسگاه رسیدم هی میگفتم اینجا آشناس انگار من یه بار اومدم!!
دایی: خخخخ سارا مگه یادت نیست یه بار با خودم آوردمت؟!!
سارا: :D آرههههه تازه یادم اومد
دایی: کاری داری که اومدی؟
سارا: واااا مگه باید چیزی بشه یا کاری پیش بیاد خب اومدم حال داییمو بپرسم ^_^؟؟
دایی: ای داییت فدات بشه ولی وقتی عرق میکنی یعنی داری دروغ میگی!!
سارا: من؟ نه نه اصلا خب گرمه معلومه عرق میکنم حرفهایی میزنی داییا خخ
دایی: ساااارا :)
سارا: راستش..
دایی: راستش چی؟
سارا: اه دایی تو که نمیدونی امروز چه روزی بود واسه من بعد انتظار داری..!!
دایی: خب بگو چه روزی بود؟؟
سارا: نمیدونم از کجا شروع کنم
دایی: از هرجا.. بگو دیگه خستم کردی دایی فدات شه!!
سارا: باشه.. رااااستششش داستانش طولانیه ولی من اومدم پاسگاه ملاقات یه نفر اسمش اصغره
دایی: اصغر! اون و چند دقیقه پیش آوردن اینجا
سارا: آره گفتم که داستانش طولانیه فقط یه خواهش دارم ازت دایی!
دایی: بگو
سارا: آزادش کنین گناه داره حالا هرچی شما میخایین اسمشو بذارید مزاحم و.. ولی خب کارش اینه
دایی: آخه دایی..اصلا ببین نمیدونم قضیه چیه نمیدونم الان مامان و بابات خبر دارن یا نه حتی نصف شبی اینجایی هم کاری ندارم ولی اونا..
سارا: اه دایی.. نه نیار دیگه
دایی: الکی که نیس تا هرکی گفت اینو یا اونو آزاد کنیم ما هم آزادش کنیم
سارا: دستت درد نکنه من هرکیم دایی؟؟
دایی: نه عزیزم تو نفسمی ولی.. باشه چشششمم قول میدم یه کاری کنم که آزاد بشه ولی الکی نیست
سارا: ماشاالله خودت رئیس بگی اینکار و کن اونا هم انجام میدن.. ممنون دایی
.....
سرباز 2=حسین: خاک تو سرت علی نمیدونی چی شد
سرباز1=علی: چرا چی شده؟
حسین: این دختره که اسمشم ساراست خواهر زاده رئیس درومده!!
علی: چی ن بابا مگه میشه واای!! حالا چی کار کنیم؟!!
حسین: چیی؟؟ برو بابا چه پرو میگه چیکار کنیم عزیزم باید بگی حالا چیکار کنم!!
علی: خیلی خب تو هم ~_~
حسین:والا :|
.....
سرباز 3 = مجید: اصغر؟؟
اصغر: منم
مجید: آزادی
اصغر: گفتم اشتباهی من و گرفتین گفتین نه :)
مجید: انگار بهت خوش گذشته نه؟؟
اصغر: چه جورم :D.. خدافظ
مجید: دم در خروجی وسایلاتم بهت میدن
اصغر: باشه
هرگونه تقلید و تحلیل و غلط املایی و جمله بندی اشتباه و.. پیدا کردید بگید و درستشو بگید :/
حسش نبود دوباره چکش کنم :/
۱۸.۳k
۲۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.