گاهی من با خودم
گاهی من با خودم
خودِ خودِ خودم
دوتایی مینشینیم
من برایِ خودم چای میریزم
من خودم را
به صرف شیرینی هایِ مادر پَزَم
دعوت میکنم
میدانی؟
من چندوقتیست که
خودم را فراموش کردم
خودم را صرف ِ این و آن کردم
خندیدم با
این و آن
و گاهی
گریه کردم با
آن و این
اما
نه کسی با من خندید
نه همراه اشک هایم
گریید
میدانی؟
آدم یک وقتایی
تنها که میشود
خودش را دست بالا میگیرد
از خودش تعریف میکند
بازوان خودش را میبوسد
و
در آغوش میکشد
خودش را
خلاصه یکجورایی
عزیز دل خودش میشود
که مبادا جشن تنهاییش
با دل دل زدن برایِ دیگری
خراب شود
دیگری که دیگر او را
نمیخواهد
میدانی؟
حال من یکجورایی
تماشاییست
انگار خیلی شلوغ است
اطرافَم
ولی
احساس تنهایی میکنم
از درون
میدانی؟
هیچوقتِ هیچوقت
هیچکسِ هیچکس
نمیفهمد کسی که میخندد
کسی که شاد و آرام
بنظر میرسد
چه رنجی را تحمل میکند
تا آرام و شاد
بنظر برسد
میدانی؟
نه ولش کن
تو هیچوقت نمیتوانی
از من خودم را
بدانی
آخ
چایم سرد شد ....
خودِ خودِ خودم
دوتایی مینشینیم
من برایِ خودم چای میریزم
من خودم را
به صرف شیرینی هایِ مادر پَزَم
دعوت میکنم
میدانی؟
من چندوقتیست که
خودم را فراموش کردم
خودم را صرف ِ این و آن کردم
خندیدم با
این و آن
و گاهی
گریه کردم با
آن و این
اما
نه کسی با من خندید
نه همراه اشک هایم
گریید
میدانی؟
آدم یک وقتایی
تنها که میشود
خودش را دست بالا میگیرد
از خودش تعریف میکند
بازوان خودش را میبوسد
و
در آغوش میکشد
خودش را
خلاصه یکجورایی
عزیز دل خودش میشود
که مبادا جشن تنهاییش
با دل دل زدن برایِ دیگری
خراب شود
دیگری که دیگر او را
نمیخواهد
میدانی؟
حال من یکجورایی
تماشاییست
انگار خیلی شلوغ است
اطرافَم
ولی
احساس تنهایی میکنم
از درون
میدانی؟
هیچوقتِ هیچوقت
هیچکسِ هیچکس
نمیفهمد کسی که میخندد
کسی که شاد و آرام
بنظر میرسد
چه رنجی را تحمل میکند
تا آرام و شاد
بنظر برسد
میدانی؟
نه ولش کن
تو هیچوقت نمیتوانی
از من خودم را
بدانی
آخ
چایم سرد شد ....
۱.۸k
۲۸ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.