استادی با شاگردش از باغی میگذشت،
استادی با شاگردش از باغی میگذشت،
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان میکنم این کفش کارگری است که در این باغ کار میکند،
بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمی شاد شویم...!!!!
استاد گفت: چرا برای خنده خود او را ناراحت کنیم!
بیا کاری که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان میکنم این کفش کارگری است که در این باغ کار میکند،
بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمی شاد شویم...!!!!
استاد گفت: چرا برای خنده خود او را ناراحت کنیم!
بیا کاری که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین
۱.۷k
۱۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.