یه روز یه بچه فقیری رو دیدم که بدون کفش بود
یه روز یه بچه فقیری رو دیدم که بدون کفش بود
مظلومانه گفت :هوا سرده میشه برام کفش تهیه کنی
واسش یه جفت کفش گرفتم و خوشحال ازش جدا شدم
اتفاقا از همون مسیر برگشتم دیدم بازم بدون کفشه
یواشکی ازش پرسیدم:منکه برات کفش گرفتم اونا رو چیکار کردی?
با گریه گفت :به نصف پولی که داده بودید به خود همون مغازه فروختم
گفتم چرا?
گفت :خرج مواد مخدر بابام,خوارهای کوچکترم,مادر مریضم,اجاره عقب افتاده
,و......
چند متری ازش با بغض دور شده بودم ولی اون هنوز داشت بدبختیهاش رو برام میشمرد
با خودم گفتم یه مغازه کفش لازمه که مشگل این بچه و هزار تا مثل اون حل بشه
خدایا خودت کمکشون کن
مظلومانه گفت :هوا سرده میشه برام کفش تهیه کنی
واسش یه جفت کفش گرفتم و خوشحال ازش جدا شدم
اتفاقا از همون مسیر برگشتم دیدم بازم بدون کفشه
یواشکی ازش پرسیدم:منکه برات کفش گرفتم اونا رو چیکار کردی?
با گریه گفت :به نصف پولی که داده بودید به خود همون مغازه فروختم
گفتم چرا?
گفت :خرج مواد مخدر بابام,خوارهای کوچکترم,مادر مریضم,اجاره عقب افتاده
,و......
چند متری ازش با بغض دور شده بودم ولی اون هنوز داشت بدبختیهاش رو برام میشمرد
با خودم گفتم یه مغازه کفش لازمه که مشگل این بچه و هزار تا مثل اون حل بشه
خدایا خودت کمکشون کن
۲.۳k
۲۵ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.