اون مرحوم دیگه چی فرمودند؟
اون مرحوم دیگه چی فرمودند؟
مرد زمینداری سگی داشت که سالها به او خدمت کرده بود. خیلی به سگ علاقه داشت. زد و سگ مرد. اینقدر به آن علاقه داشت که تصمیم گرفت در قبرستان آدمها خاکش کند. اهالی روستا به کدخدا شکایت کردند. همه را احضار کرد. روستاییها شکایت خودشان را گفتند. کدخدا رو کرد به صاحب سگ و گفت «حالا بگو ببینم تو چه میگویی.» گفت «من هر ماه پنج من نان، یک من روغن، پنجاه عدد تخممرغ، چهل من گوشت به این سگم میدادم. وقتی میمرد وصیت کرد که از این به بعد هر ماه جیره مرا به جناب کدخدا بده.» کدخدا دست کرد از توی جیبش دستمالی درآورد گذاشت روی صورتش و گفت «آن مرحوم دیگر چه فرمودند؟»
مرد زمینداری سگی داشت که سالها به او خدمت کرده بود. خیلی به سگ علاقه داشت. زد و سگ مرد. اینقدر به آن علاقه داشت که تصمیم گرفت در قبرستان آدمها خاکش کند. اهالی روستا به کدخدا شکایت کردند. همه را احضار کرد. روستاییها شکایت خودشان را گفتند. کدخدا رو کرد به صاحب سگ و گفت «حالا بگو ببینم تو چه میگویی.» گفت «من هر ماه پنج من نان، یک من روغن، پنجاه عدد تخممرغ، چهل من گوشت به این سگم میدادم. وقتی میمرد وصیت کرد که از این به بعد هر ماه جیره مرا به جناب کدخدا بده.» کدخدا دست کرد از توی جیبش دستمالی درآورد گذاشت روی صورتش و گفت «آن مرحوم دیگر چه فرمودند؟»
۸۸۱
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.