تنم خسته دلم تشنه دگرساقی نمیخواهم
تنم خسته دلم تشنه دگرساقی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما'دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده درکامم'تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا دگر حقی نمیخواهم
اگرسینه زند فریاد به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را زهر فرقی نمیخواهم
کنون بنگر نگارمن که ازچشمم تو میخوانی
به غیرازدیدن یارم دگر ذوقی نمیخواهم
وصال دیدنت جانا اگر جان درمیان باشد
به شوق دیدن یارم دگر جانی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما'دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده درکامم'تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا دگر حقی نمیخواهم
اگرسینه زند فریاد به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را زهر فرقی نمیخواهم
کنون بنگر نگارمن که ازچشمم تو میخوانی
به غیرازدیدن یارم دگر ذوقی نمیخواهم
وصال دیدنت جانا اگر جان درمیان باشد
به شوق دیدن یارم دگر جانی نمیخواهم
۷۸۳
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.