اینم رمانیه که خودم نوشتم امیدوارم که خوشتون بیاد بنام خد
اینم رمانیه که خودم نوشتم امیدوارم که خوشتون بیاد بنام خدا روزی از روزها پسری با اسمه پیمان که 16 سال داشت در محله ای زندگی میکرد و آنها مثل هر سال در عاشورا آش نظری داشتند و به کوچشون آش نظری میدادند مامانه پیمان به پیمان گفت : پیمان به اون همسایه ای که تازه هم اومده آش بده همونی که سره کوچه هس پیمان: باشه مامان الان میبرم پیمان یه کاسه آش برداشت و برد دم خونشونو در رو زد یه دختره حدودا 15 ساله در رو وا کرد پیمان فقط گفت آش نظریه و آش رو داد دختر خانوم هم گفت صب کنین الان ظرف رو میارم پیمان به خودش گفت آخ جون دختری رو که میخواستم بالاخره پیدا کردم و از همون لحظه بود که جریان عاشقی پیمان با یه کاسه آش شروع شد کاسه آش رو گرفت و اومد خونشون بعد از دوسال که مثل ساله پیش خواس دوباره آش ببره از مادرش یه کاسه آش بزرگ گرفتو برد وقتی که در زد در رو یه پسر وا کرد که اون پسر رو تو محلشون ندیده بود از پسره پرسید ببخشید شما تازه اومدین پسر گفت بله دیروز اودیم اینجا پیمان آش رو داد و اومد و بعد از کمی پرسو جو فهمید که عشقش از این محل رفته و هیچ کس نمیدونه که کجا رفتن پیمان کمی به خودش دلداری داد و گفت خب هر جا باشی بالاخره پیدات میکنم پیمان 18 سالش شده بود و رفت سرباز و تو سربازی یه دوستی به نامه حامد پیدا کرد بعد از اتمام سربازی پیمان با حامد یه مغازه موبایل فروشی وا کرد و بعد یه سال که با حامد خیلی صمیمی شده بود ماجرایه عاشقی خودشو گفت و گفت که من از 16 سالگی عاشق فرشته(عشقه پیمان) هستم و حدودا سه ساله که هیچ خبری ازش ندارم و هر روز با فکرش میخوابم و دوریش داره عذابم میده و این دلتنگیش داره منو میکشه حامد:خب منم وقتی دلتنگه یه نفر میشم از خودم شعر میگم و دلتنگیشون مینویسم تو هم یه وبلاگ واسه خودت درست کن و تو اون هر چی دلت میخواد بنویس پیمان: باشه تو دلم خیلی حرفا دارم ممنون که گفتی حامد : قابلی نداشت بعدا باهات حساب میکنم خخخخ پیمان : باشه خخخخ(خخخخ نشانه خنده هس) بعد پیمان رفت و سایتی با عنوان شکسته دلان نوشت و هر شب یه مطلب توش میزاشت و کامنت ها رو چک میکرد تا اینکه یه روزی فرشته (عشقه پیمان )از سایت پیمان دیدن میکنه و مطالبشو به دقت میخونه و تو اون گوشه میبینه عکس نویسنده شبیه عشقش هس بالاخره طاقت نمیاره و یه پیام خصوصی به پیمان میفرسته و میگه شما خیلی شبیه عشقم هستین هم از نظره قیافه هم شهر و هم اسم و بعدش فرشته آرزو میکنه که خدایا خواهش میکنم این عشقم پیمان باشه و باهاش حرف بزنم و با خیال راحت سرمو زمین بزارم(فرشته سرطان داره).پیمان که مثل هر شب میره و یه مطلب بنویسه میبینه که یه پیام خصوصی واسش اومده پیمان وا میکنه و میبینه و بعد از خواندن پیام حامد رو صدا میزنه و میگه حامد زود بیا ببین یکی واسم پیام گذاشته که شما شبیه عشقم هستین و هم اسمش هم هستین حامد: شتر در خواب بیند پنبه دانه خخخخ پیمان :دیوونه با اسمه فرشته کامنت گذاشته حامد:صب کن ببینم خب سردار بهش ایمیل بفرست و آدرس خونتونو بگو و اینم بگو که اون دختری که تو میخواییش هم اسمه تو هست و از محله شما رفتن پیمان: باشه ببینم چی میشه حامد فقط دعا کن که خودش باشه حامد: باشه خدایا این دیوونه ها رو بهم برسون تا دست از سر کچل ما برداره خخخخ پیمان : خاک تو سرت با این دعا کردنت خخخخ پیمان اون شب نتونس بخوابه و هی خدا خدا میکرد که عشقش باشه فردایه آن روز وقتی که فرشته آدرسه پیمان رو دید مطمئن شد که عشقش پیمان هست و بهش ایمیل زد خدا رو شکر میکنم که آخرین آرزومو برآورده کرد و تونستم با عشقم حرف بزنم بعد یه ایمیل به پیمان زد و گفت ما تو همون کوچه همسایه سره کوچتون بودیم و بعد به این مکان (آدرس خونشونو مینویسه) اومدیم پیمان که لب کامپیوتر نشسته بود و منتظره ایمیل بود وقتی که ایمیل واسش اومد حامد رو صدا زد و با هم خوندنش و بعد حامد پیمانو بغل کردو بوسید گفت خوشبخت بشی عزیزم پیمان : ممنون حالا چیکار کنم حامد : بیا بشین رو سرم عه خب معلومه شمارتو بهش بده و بگو تو هم عاشقشی پیمان : باشه چن روز صب میکنه ولی میبینه نه بهش زنگ زده نه ایمیل نگران میشه که نکنه چیزی شده باشه تو ماهه محرم بودن و نظری دادنه مامان پیمان شروع میشه و پیمان بهونه ای گیر میاره واسه دیدنه دوباره عشقش پیمان یه کاسه بزرگ آش از مادرش میگیره و با حامد میرن به آدرسی که فرشته بهشون داده و گفته اونجا زندگی میکنیم حامد سر کوچه میمونه و میگه : عزیزم تو برو من از دور مراقبتم پیمان: باشه پس من رفتم وقتی که پیمان به دم در خونه فرشته میرسه صورتش سرخ میشه و دستاش سست میشه و آش از دستش میفته و کاسه آش میشکنه حامد میدوعه تا ببینه که چی شده وقتی که به پیمان میرسه و ازش میپرسه چی شده پیمان؟ فشاره پیمان میافته و تو بغله حامد میافته وقتی که حامد
۳۰۴.۱k
۰۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.