یک نفر هست که پنجره ها
یک نفر هست که پنجره ها
نرم و آهسته مرا می خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
فصل دوران خوش کودکیم
پر ز عطر نفس شب بوهاست
یک نفر هست که چون چلچه ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می روید
آسمان .... باد.... کبوتر..... باران
قصه اش را به زمین می گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا میخواند
گاهگاهی ز خودم می پرسم
از کجا اسم مرا میداند.....
نرم و آهسته مرا می خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
فصل دوران خوش کودکیم
پر ز عطر نفس شب بوهاست
یک نفر هست که چون چلچه ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می روید
آسمان .... باد.... کبوتر..... باران
قصه اش را به زمین می گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا میخواند
گاهگاهی ز خودم می پرسم
از کجا اسم مرا میداند.....
۱.۳k
۲۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.