مختصری از زندگانی و صحبت های خانواده شهید محمد حسن خلیلی
مختصری از زندگانی و صحبت های خانواده شهید محمد حسن خلیلی
محمدحسن خلیلی که با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتکحرمتهای اخیر به حرم حضرت زینب کبری(س) به دست گروههای صهیونیستی ـ وهابی، عصر روز دوشنبه 27 آبانماه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد.
در گفتگو با خانواده شهید رسول خلیلی مطرح شدپدر شهید مدافع حرم: نه از تهدید میترسیم نه از تحریم؛ مسئولان به دنبال «عزتِ زیرخاک» باشند
رمضانعلی خلیلی پدر شهید رسول خلیلی گفت:مسئولین باید بروند دنبال عزت زیرخاکی. بالاخره یک چیزی از خودشان بگذارند و بروند. باید توجه بکنند که این خانواده شهدا چیزی نمیخواهند، نه مال میخواهند و نه ثروت، چون همه چیز دست خداوند است.
چند روز پس از عاشورای سال گذشته، خانواده شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر میخوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس میگویند. خانواده شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند. پدر خودش از رزمندگان جنگ تحمیلی است و مادر خانه دار. وصیت نامه پسرشان را با عشق نشان میدهند. اتاق شهید از روز رفتنش تا به امروز دست نخورده باقی مانده است. فقط گاهی مادر گرد و غبار را از آن می زداید و با این کار خاطراتش را مرور می کند. کادوهای جشن تولدش هنوز باز نشده و دست نخورده گوشه اتاق است؛ او درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (س) به شهادت میرسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را پیدا نمیکند، اما در عوض جشن ۲۷ سالگی خود را در محضر دردانه امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد. "شهید محمدحسن خلیلی" معروف به "رسول"، از مدافعان حرم حضرت زینب(س) روز دوشنبه ۲۷ آبانماه۹۳ به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد. متن گفتگوی تفصیلی تسنیم با «رمضانعلی خلیلی» پدر شهید رسول خلیلی در ادامه میآید:
آقای خلیلی، از خصوصیات رفتاری و سبک زندگی شهید خلیلی بگویید.
خدا را شکر میکنم که در زمانی قرار گرفتیم که چیزی به عنوان اسلام و ولایت فهمیدیم. خیلیها قبلاً به نام مسلمان آمدند و اما چیزی به نام جهاد و شهادت نفهمیدند و رفتند و من واقعاً افسوس میخورم که آنها در این دوران قرار نگرفتند. خدا را شاکرم که انقلاب در دوران ما روی داد و امام آمد و ما را از منجلاب نجات داد. در دوران انقلاب و پس از آن در دوران جنگ ما بنا به وظیفه از اسلام دفاع کردیم. ما بچهها (روحالله و رسول) را از همان دوران کودکی طوری تربیت کردیم که وقتی که تهران بودیم تمام مجالس مذهبی آنها را هم میبردیم. یادم هست که آن موقعها من موتور داشتم و حتی زیر باد و باران بچهها را زیر بادگیر میگرفتم و میبردم ولی از مجالس جا نمیماندیم. چون به مجالس مذهبی علاقه داشتیم. بچهها هم بنا به توفیق اجباری همراه ما میآمدند. این مسائل بود که فرزندانم راه و روش درست را پیدا کردند. بخصوص رسول که بهتر تشخیص میداد. یعنی بصیرتی که رسول در دفاع از حریم ولایت داشت. این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگیشان مؤثر بود. از همان دوران بچگی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود در آنجا با بچهها عربی صحبت میکرده است. به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میکرد.
ماجرای رسول و قبرهای الوارثین در فکه
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان میرفتیم منطقه. یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود، به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچهها شب میآمدند در این قبرها راز و نیاز میکردند و نماز شب میخواندند و برای هر شهیدی هم که شهید میشد ما یک قبر سمبلیک درست میکردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم. هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست. آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است. من این حالش را به هم نزدم و فقط یک عکس در همان حالت از ایشان گرفتم. رسول به هر جهت که بود بالاخره راه خودش را پیدا کرد.
محل دفنش را قبل از شهادت انتخاب کرده بود
در سن ۱۳ سالگی بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمیکردند اما بالاخره رفت و عضو شد. رسول یک بعدی نبود، کوهنوردی میرفت، ورزش میرفت، دعای ندبه میرفت، خلاصه همه فن حریف ب
محمدحسن خلیلی که با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتکحرمتهای اخیر به حرم حضرت زینب کبری(س) به دست گروههای صهیونیستی ـ وهابی، عصر روز دوشنبه 27 آبانماه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد.
در گفتگو با خانواده شهید رسول خلیلی مطرح شدپدر شهید مدافع حرم: نه از تهدید میترسیم نه از تحریم؛ مسئولان به دنبال «عزتِ زیرخاک» باشند
رمضانعلی خلیلی پدر شهید رسول خلیلی گفت:مسئولین باید بروند دنبال عزت زیرخاکی. بالاخره یک چیزی از خودشان بگذارند و بروند. باید توجه بکنند که این خانواده شهدا چیزی نمیخواهند، نه مال میخواهند و نه ثروت، چون همه چیز دست خداوند است.
چند روز پس از عاشورای سال گذشته، خانواده شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر میخوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس میگویند. خانواده شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند. پدر خودش از رزمندگان جنگ تحمیلی است و مادر خانه دار. وصیت نامه پسرشان را با عشق نشان میدهند. اتاق شهید از روز رفتنش تا به امروز دست نخورده باقی مانده است. فقط گاهی مادر گرد و غبار را از آن می زداید و با این کار خاطراتش را مرور می کند. کادوهای جشن تولدش هنوز باز نشده و دست نخورده گوشه اتاق است؛ او درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (س) به شهادت میرسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را پیدا نمیکند، اما در عوض جشن ۲۷ سالگی خود را در محضر دردانه امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد. "شهید محمدحسن خلیلی" معروف به "رسول"، از مدافعان حرم حضرت زینب(س) روز دوشنبه ۲۷ آبانماه۹۳ به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد. متن گفتگوی تفصیلی تسنیم با «رمضانعلی خلیلی» پدر شهید رسول خلیلی در ادامه میآید:
آقای خلیلی، از خصوصیات رفتاری و سبک زندگی شهید خلیلی بگویید.
خدا را شکر میکنم که در زمانی قرار گرفتیم که چیزی به عنوان اسلام و ولایت فهمیدیم. خیلیها قبلاً به نام مسلمان آمدند و اما چیزی به نام جهاد و شهادت نفهمیدند و رفتند و من واقعاً افسوس میخورم که آنها در این دوران قرار نگرفتند. خدا را شاکرم که انقلاب در دوران ما روی داد و امام آمد و ما را از منجلاب نجات داد. در دوران انقلاب و پس از آن در دوران جنگ ما بنا به وظیفه از اسلام دفاع کردیم. ما بچهها (روحالله و رسول) را از همان دوران کودکی طوری تربیت کردیم که وقتی که تهران بودیم تمام مجالس مذهبی آنها را هم میبردیم. یادم هست که آن موقعها من موتور داشتم و حتی زیر باد و باران بچهها را زیر بادگیر میگرفتم و میبردم ولی از مجالس جا نمیماندیم. چون به مجالس مذهبی علاقه داشتیم. بچهها هم بنا به توفیق اجباری همراه ما میآمدند. این مسائل بود که فرزندانم راه و روش درست را پیدا کردند. بخصوص رسول که بهتر تشخیص میداد. یعنی بصیرتی که رسول در دفاع از حریم ولایت داشت. این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگیشان مؤثر بود. از همان دوران بچگی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود در آنجا با بچهها عربی صحبت میکرده است. به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میکرد.
ماجرای رسول و قبرهای الوارثین در فکه
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان میرفتیم منطقه. یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود، به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچهها شب میآمدند در این قبرها راز و نیاز میکردند و نماز شب میخواندند و برای هر شهیدی هم که شهید میشد ما یک قبر سمبلیک درست میکردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم. هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست. آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است. من این حالش را به هم نزدم و فقط یک عکس در همان حالت از ایشان گرفتم. رسول به هر جهت که بود بالاخره راه خودش را پیدا کرد.
محل دفنش را قبل از شهادت انتخاب کرده بود
در سن ۱۳ سالگی بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمیکردند اما بالاخره رفت و عضو شد. رسول یک بعدی نبود، کوهنوردی میرفت، ورزش میرفت، دعای ندبه میرفت، خلاصه همه فن حریف ب
۱۲.۸k
۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.