بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطراتی ازآخــــــــرین لحــــــظات زندگی مدافع حرم شهید علیرضا قلی پور به نقل از همرزم شهید:::
نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم:مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش) زنگ میزنم...
یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه...
شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم...
علیرضا آماده شد بریم عملیات،توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی دشمن حمله کرد، کم نیارم...
جمعه ظهر (6آذر94) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن مارومیزد.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت...
سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد...
وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود.آرامش توی چهره اش موج میزد...
وصیت نامه ی شهید:::
بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که راه شهدا را سر لوحه کار و حرکت خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست ،راه ائمه علیهم السلام است ،راه امام (ره) است...
بنده به نهاد مقدس سپاه ایمان قلبی داشته و همیشه به این نهاد مقدس افتخار می کرده ام چرا که پیرو ولایت است و از خط ولایت جدا نمیشود و نخواهد شد.بنده ارزو دارم که شهادت در راه خدا نصیبم شود ،گرچه خود را لایق این فیض عظیم نمیبینم،ولی امیدم به خداست...
وصیت شهید به همسرش:::
سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب ،حجاب را رعایت کنند ،همچون که خودت برای بنده و آشنایان آینه حجاب بوده و هستی و به شما افتخار میکنم...
حلالم کن؟خیلی اذیتت کردم ،خیلی ناراحتت کردم،خیلی زحمت کشیدی، نتوانستم جبران کنم.دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است. برایم دعا کن ، طلب مغفرت کن. به دوستان هم سفارش کن، خصوصا به پدر ومادرم، همیشه از طرف من دست آنان را ببوس ،همچنان که خودم این کار را میکردم...
وصیت شهید به دختر شش ساله ی خود:::
فاطمه جان سلام...
بابا جان! خیلی دوست دارم ، درسهایت را مرتب بخوان وبه حرف مادرت گوش کن. نماز و حجاب یادت نره ، یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی،همیشه به یادت هستم ، تو هم به یاد من باش باباجونی...
وصیت شهید به دختر هشت ماهه خود:::
ریحانه خانم سلام...
همیشه بهت میگفتم قربونت بشم بابایی .حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی، بدون که تو رو هم خیلی دوس دارم . سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید...
شهادت بی قرار های جامونده ی گنه کار صلوات....
خاطراتی ازآخــــــــرین لحــــــظات زندگی مدافع حرم شهید علیرضا قلی پور به نقل از همرزم شهید:::
نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم:مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش) زنگ میزنم...
یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه...
شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم...
علیرضا آماده شد بریم عملیات،توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی دشمن حمله کرد، کم نیارم...
جمعه ظهر (6آذر94) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن مارومیزد.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت...
سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد...
وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود.آرامش توی چهره اش موج میزد...
وصیت نامه ی شهید:::
بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که راه شهدا را سر لوحه کار و حرکت خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست ،راه ائمه علیهم السلام است ،راه امام (ره) است...
بنده به نهاد مقدس سپاه ایمان قلبی داشته و همیشه به این نهاد مقدس افتخار می کرده ام چرا که پیرو ولایت است و از خط ولایت جدا نمیشود و نخواهد شد.بنده ارزو دارم که شهادت در راه خدا نصیبم شود ،گرچه خود را لایق این فیض عظیم نمیبینم،ولی امیدم به خداست...
وصیت شهید به همسرش:::
سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب ،حجاب را رعایت کنند ،همچون که خودت برای بنده و آشنایان آینه حجاب بوده و هستی و به شما افتخار میکنم...
حلالم کن؟خیلی اذیتت کردم ،خیلی ناراحتت کردم،خیلی زحمت کشیدی، نتوانستم جبران کنم.دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است. برایم دعا کن ، طلب مغفرت کن. به دوستان هم سفارش کن، خصوصا به پدر ومادرم، همیشه از طرف من دست آنان را ببوس ،همچنان که خودم این کار را میکردم...
وصیت شهید به دختر شش ساله ی خود:::
فاطمه جان سلام...
بابا جان! خیلی دوست دارم ، درسهایت را مرتب بخوان وبه حرف مادرت گوش کن. نماز و حجاب یادت نره ، یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی،همیشه به یادت هستم ، تو هم به یاد من باش باباجونی...
وصیت شهید به دختر هشت ماهه خود:::
ریحانه خانم سلام...
همیشه بهت میگفتم قربونت بشم بابایی .حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی، بدون که تو رو هم خیلی دوس دارم . سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید...
شهادت بی قرار های جامونده ی گنه کار صلوات....
۱۲.۵k
۰۴ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.