اما حکایت امشب
اما حکایت امشب
به اینجا رسیدم که حکیم به دروازه قصر رسید و ملک یونان پابرهنه به واستقبال حکیم رفت.وراه درمان را جویا شد..
حکیم از ملک خواست فردا تا عصر با چوب که حکیم می اورد چوگان بازی کند ،وانگاه بعد از بازی به در بستر بخوابد جای از باد خبری نباشد؛ وانگاه حمام کند.
ملک یونان پذیرفت ؛ وحکیم از قصر خارج شد وچوب چوگان خرید ،وفردا آن را به ملک داد،
وملک همه آن کارهای که حکیم گفت انجام داد.ودرکمال تعجب ،بیماری ملک علاج یافت ،ودیگری خبری ازآن لکه ها نبود.ملک گفته چگونه راه درمان بیماری من چوگان بود؟
حکیم گفت من چوب را اغشته به دارو کردم ،وچون شما بازی میکرد عرق میکرید ودارو ازچوب به بدنتان وارد میشد....
م.ملک یونان 300هزار سکه به حکیم رویان ببخشید ؛وازحکیم خواست که پایان هفته بعد به مهمانی قصر حضور پیدا کند..وحکیم که چشم داشتی به مال دنیا نداشت وتمام آن سکه ها را به فقرا شهر ببخشید .ودرروز مقرر به قصر رفته ومورد توجه بزرگان واشراف زادها شد ،به غیر از وزیر حسود ملک یونان.وتعصمیم گرفت هرکاری کند حکیم در چشم ملک سیاه کند....
ملک این بارهم به حکیم سکه ها فروان ببخشید ،حکیم بعد از پایان مهمانی دوباره سکه ها رابین فقرا تقسیم کرد،واما وزیر حسود که به جاسوسان سپرد که حکیم را زیر نظر بگیرند ،وآنگاه که متوجه شد حکیم سکه ها رابین فقرا تقسیم کرد،سریع پیش ملک رفت ،وگفت ،حکیم سکه ها که به ملک یونان به اوببخشیدید ،به ارزال واوباش داده است ،یقین اوقصد دارد آنها راعلیه شما بشوراند ....
ملک یونان ازطینت وزیر خود خبر داشته واگر هنوز از اود ر دربار ش استفاده میکرد به خاطر هوش ودریایتش بود.به همین خاطر به سر وزیر فریاد کشید که چه میگوی ...
ملک یونان گفت بگدار تا حکایت سنباد و شاهین رابازگویم تا بدانی چرا حرفهایت برای قابال پذیرش نیست..
به اینجا که رسید شهرباز به خواب رفته بود
پایان شب چهارم
به اینجا رسیدم که حکیم به دروازه قصر رسید و ملک یونان پابرهنه به واستقبال حکیم رفت.وراه درمان را جویا شد..
حکیم از ملک خواست فردا تا عصر با چوب که حکیم می اورد چوگان بازی کند ،وانگاه بعد از بازی به در بستر بخوابد جای از باد خبری نباشد؛ وانگاه حمام کند.
ملک یونان پذیرفت ؛ وحکیم از قصر خارج شد وچوب چوگان خرید ،وفردا آن را به ملک داد،
وملک همه آن کارهای که حکیم گفت انجام داد.ودرکمال تعجب ،بیماری ملک علاج یافت ،ودیگری خبری ازآن لکه ها نبود.ملک گفته چگونه راه درمان بیماری من چوگان بود؟
حکیم گفت من چوب را اغشته به دارو کردم ،وچون شما بازی میکرد عرق میکرید ودارو ازچوب به بدنتان وارد میشد....
م.ملک یونان 300هزار سکه به حکیم رویان ببخشید ؛وازحکیم خواست که پایان هفته بعد به مهمانی قصر حضور پیدا کند..وحکیم که چشم داشتی به مال دنیا نداشت وتمام آن سکه ها را به فقرا شهر ببخشید .ودرروز مقرر به قصر رفته ومورد توجه بزرگان واشراف زادها شد ،به غیر از وزیر حسود ملک یونان.وتعصمیم گرفت هرکاری کند حکیم در چشم ملک سیاه کند....
ملک این بارهم به حکیم سکه ها فروان ببخشید ،حکیم بعد از پایان مهمانی دوباره سکه ها رابین فقرا تقسیم کرد،واما وزیر حسود که به جاسوسان سپرد که حکیم را زیر نظر بگیرند ،وآنگاه که متوجه شد حکیم سکه ها رابین فقرا تقسیم کرد،سریع پیش ملک رفت ،وگفت ،حکیم سکه ها که به ملک یونان به اوببخشیدید ،به ارزال واوباش داده است ،یقین اوقصد دارد آنها راعلیه شما بشوراند ....
ملک یونان ازطینت وزیر خود خبر داشته واگر هنوز از اود ر دربار ش استفاده میکرد به خاطر هوش ودریایتش بود.به همین خاطر به سر وزیر فریاد کشید که چه میگوی ...
ملک یونان گفت بگدار تا حکایت سنباد و شاهین رابازگویم تا بدانی چرا حرفهایت برای قابال پذیرش نیست..
به اینجا که رسید شهرباز به خواب رفته بود
پایان شب چهارم
۸۹۰
۱۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.