باران که می آید،
باران که می آید،
تا بجنبی،
آب پاکی میریزد روی تقدیرت.
سر برمیگردانی،
میبینی عشق دارد از آن دورها سلانهسلانه با همه بار و بندیلش میآید تا سرک بکشد لابلای زندگیت.
چشم به هم بزنی،
هواییات میکند،
انگار نه انگار خواستی از روزگار محوش کنی،
تبعیدش کردی ناکجاآباد.
اما درست اولین قطره که ببارد،
برمیگردد،
عین بختک خودش را میاندازد روی روزهایت.
دل هم سنگ رویخت میکند.
دوباره عاشق میشوی.
زیر باران میرقصی،
میرقصی،
میرقصی.
باران که میآید،
دل دیگر سر به راه نیست...
تا بجنبی،
آب پاکی میریزد روی تقدیرت.
سر برمیگردانی،
میبینی عشق دارد از آن دورها سلانهسلانه با همه بار و بندیلش میآید تا سرک بکشد لابلای زندگیت.
چشم به هم بزنی،
هواییات میکند،
انگار نه انگار خواستی از روزگار محوش کنی،
تبعیدش کردی ناکجاآباد.
اما درست اولین قطره که ببارد،
برمیگردد،
عین بختک خودش را میاندازد روی روزهایت.
دل هم سنگ رویخت میکند.
دوباره عاشق میشوی.
زیر باران میرقصی،
میرقصی،
میرقصی.
باران که میآید،
دل دیگر سر به راه نیست...
۶۹۱
۲۴ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.