ندارد چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها
ندارد چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقان را زپا افکندن و گـردن فرازیها
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها
به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیـر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقان را زپا افکندن و گـردن فرازیها
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها
به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیـر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها
۲۱۷
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.