من ایرانیم , آریایی نژاد
من #ایرانیم , #آریایی نژاد
منم پور کیخسرو کی کواد
من از آفریدون و هوشنگ و زو
کیومرس و تهمورس دیو جو
زسام و ز زال و تهمتن منم
برازنده کوپال و هوتن منم
منم زاده پاک گردآفرید
که سهراب یل را به تنگ آورید
همان کاو به سهراب خندید و گفت
((که ترکان ز ایران نیابند جفت ))
من ز آرشم مرد بازو زور
پدیدآور مرز ایران و تور
همان کاو سبک سوی کهسار شد
دل از جان برید و سبکبار شد
چنان زه کشید از کمان باز کرد
کز البرزتا بلخ پرواز کرد
پگاه از دماوند تیرش رهید
پس از نیم روزش به جیحون رسید
من ایرانی ام , نام من آریا
دل از کورش و تن چنان بردیا
من از گیو و گودرز اسفندیار
من از داریوشم گو شهریار
هم از تیره ی مادو هم ساسانیان
من ایرانیم از تیره ی مازیار
همان مازنی مرد چابک سوار
برافراشت دیوار ((ماذ))ش چنان
جدا شد برون ماز مازندران
من از ((بابک))م بابک تن پریش
که بُدخرم آیین فرخنده کیش
سهند است و سبلان مرا جایگاه
بر ایران زمین باشدم پایگاه
به مردانگی همچو شیری به جنگ
چوبابک که دید از پی نام و ننگ؟
به پشت اندر افتاد و آن مرد پاک
که پیشانی اندر نیارد به خاک
چنان خون به چهرش زد آن نیکخوی
که دشمن نبیند ورا زردروی
من از رویگر زاده سیستان
تو دانی به مردانگی کیست آن
به نان و پیازش همی ساخته
به شمشیر دشمن برانداخته
زگفتار تازی دژم گشت و گفت
(( چواندرنیابم , نبایست گفت))
کنون این منم پور ایران زمین
به فرزانگی دوده ام راببین
که ایرانم مرد مردان جنگ
به دریا و خشکی نهنگ و پلنگ
گهی گر بیفسرده ام سرنگون
((یخ آویز))پاکم درون و برون
من ایرانیم پور زرتشت پاک
تو هستی انیرانی , زتخمه ی ضحاک
اگر او به دوشش دو تا مار بود
گجستک چو کفتاربیمار بود
تویی در خور کین و باد آفرهی
مرا نیکوی باشد و فرهی
اهورا که خود داوری می کند
در این ره مرا یاوری می کند
تو را ریشه در روزنو برکنم
پس از تاک خود نوش نو بر کُنم
بجوشم همی باده زانگور خویش
بنوشم به آهنگ ((تنبور))خویش
که ایران زمین مرز آزادی است
سراسر همه نیکی شادی است
چو ایرانیان کس هنرورندید
زایرانیان شد جهان روسپید
درآنگه که دانش بیامد پدید
زایران زمین گرد گیتی رسید
که ایرانیان بس خرد پیشه اند
به گفتار نیک و پُر اندیشه اند
چو کردم خرد را فرا راه خویش
منم پور کیخسرو کی کواد
من از آفریدون و هوشنگ و زو
کیومرس و تهمورس دیو جو
زسام و ز زال و تهمتن منم
برازنده کوپال و هوتن منم
منم زاده پاک گردآفرید
که سهراب یل را به تنگ آورید
همان کاو به سهراب خندید و گفت
((که ترکان ز ایران نیابند جفت ))
من ز آرشم مرد بازو زور
پدیدآور مرز ایران و تور
همان کاو سبک سوی کهسار شد
دل از جان برید و سبکبار شد
چنان زه کشید از کمان باز کرد
کز البرزتا بلخ پرواز کرد
پگاه از دماوند تیرش رهید
پس از نیم روزش به جیحون رسید
من ایرانی ام , نام من آریا
دل از کورش و تن چنان بردیا
من از گیو و گودرز اسفندیار
من از داریوشم گو شهریار
هم از تیره ی مادو هم ساسانیان
من ایرانیم از تیره ی مازیار
همان مازنی مرد چابک سوار
برافراشت دیوار ((ماذ))ش چنان
جدا شد برون ماز مازندران
من از ((بابک))م بابک تن پریش
که بُدخرم آیین فرخنده کیش
سهند است و سبلان مرا جایگاه
بر ایران زمین باشدم پایگاه
به مردانگی همچو شیری به جنگ
چوبابک که دید از پی نام و ننگ؟
به پشت اندر افتاد و آن مرد پاک
که پیشانی اندر نیارد به خاک
چنان خون به چهرش زد آن نیکخوی
که دشمن نبیند ورا زردروی
من از رویگر زاده سیستان
تو دانی به مردانگی کیست آن
به نان و پیازش همی ساخته
به شمشیر دشمن برانداخته
زگفتار تازی دژم گشت و گفت
(( چواندرنیابم , نبایست گفت))
کنون این منم پور ایران زمین
به فرزانگی دوده ام راببین
که ایرانم مرد مردان جنگ
به دریا و خشکی نهنگ و پلنگ
گهی گر بیفسرده ام سرنگون
((یخ آویز))پاکم درون و برون
من ایرانیم پور زرتشت پاک
تو هستی انیرانی , زتخمه ی ضحاک
اگر او به دوشش دو تا مار بود
گجستک چو کفتاربیمار بود
تویی در خور کین و باد آفرهی
مرا نیکوی باشد و فرهی
اهورا که خود داوری می کند
در این ره مرا یاوری می کند
تو را ریشه در روزنو برکنم
پس از تاک خود نوش نو بر کُنم
بجوشم همی باده زانگور خویش
بنوشم به آهنگ ((تنبور))خویش
که ایران زمین مرز آزادی است
سراسر همه نیکی شادی است
چو ایرانیان کس هنرورندید
زایرانیان شد جهان روسپید
درآنگه که دانش بیامد پدید
زایران زمین گرد گیتی رسید
که ایرانیان بس خرد پیشه اند
به گفتار نیک و پُر اندیشه اند
چو کردم خرد را فرا راه خویش
۱۳.۱k
۱۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.