"شعر از خودم"
"شعر از خودم"
هيچ ميداني كه زردي رخم تقصير توست؟
هيچ آگاهي سپيدي هاي مويم پير توست؟
هيچ ميداني كه در سرماي عشقت سوختم؟
آگهت هست لبم را بي شكايت دوختم؟
ازدل خونم خبرداري كه يكجا لخته شد؟
هيچ ميداني اميدم از خيانت اخته شد؟
هيچ در ياد تو مانده آن همه دلدادگي؟
خاطرت مانده گذشت و دوستي وسادگي؟
ازكنارم رفتي و دم برنياوردم ز لب
در به در ماندم ميان كوچه ها درنيمه شب
هيچ ميداني كه زردي رخم تقصير توست؟
هيچ آگاهي سپيدي هاي مويم پير توست؟
هيچ ميداني كه در سرماي عشقت سوختم؟
آگهت هست لبم را بي شكايت دوختم؟
ازدل خونم خبرداري كه يكجا لخته شد؟
هيچ ميداني اميدم از خيانت اخته شد؟
هيچ در ياد تو مانده آن همه دلدادگي؟
خاطرت مانده گذشت و دوستي وسادگي؟
ازكنارم رفتي و دم برنياوردم ز لب
در به در ماندم ميان كوچه ها درنيمه شب
۹۹۴
۲۸ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.