داستان عاشقانه
داستان عاشقانه
من تازه بهاش دوس شده بودم بهش علاقه داشتم اونم اونجوری نشون میداد که منو خیلی دوس داش یه دف داشت با تلفن حرف میزد هی اسم پسر میورد درو واز کردم گفتم کی گفت خالمه گفتم اوکی خیالم راحت شد تلفنو که طقع کردم گفتم چرا اسم پسر میاری گفت خالم پچه دار شده پسره گفتم این اسما قشنگه با این جمله خیلی ارامش پیدا کردم گفتم میشه بریم پیش خالت پچه رو نگاه کنیم اینو گفتم که نکنه دروغ گفته باشه ولی اون گفت باشه فردا با هرجملش من ارامش میگرفتم بهش گفتم فردا میری دانشگاه گفت اره میرممممم بهش گفتم با کسی دوس نشو گفتم دوس شدم گفتم با پسر گفت نه دیونه با دختر گفتم خیالم راحت شد گفتم پریا یا مال منی یا هیچکسسس اینو گفتم که دوس نشی گفت نه خیالت راحت من رفتم بخوابم تو خواب اسم پسر میورد من نگران شدم عصبانی رفتم بیدارش کردم گفتم چیه هی ایم پسررو میاری گفت مگه من بهت نگفتم که پسر خالمه ادامه میخواس بده که گفتم فهمیدم شب بخیر با ارامش خوابیدم فردا صبح بهش گفتم بریم پسر خالتو ببینیم گفت باش بریم رفتیم دیدمش ناز بود اسمشو گذاشته بودن محمد خیلی خوشگل بود وقتی اومدیم خونه پسری در خونمون بود با عصبانیت رفتم گفتم کیرو میخوای گفت براتون نامه اوردم از پریا وندم نوشته بود من مبتونم مال کسی باشم نه فقط مال تووووو من با دویدم رسیدم خونش پسری دم خونش بود اسمش محمد بود تنفگ داشتم درو واز کرد تفنگو روی شقیقه هاش گذاشتم گفتم یا مال منی یا هیچکسسس گفت چی میگی گفت این نامه چیه گفت این چیه گفتم تو نوشتی گفت من الان رسیدم چجوری میتونم بنویسم هردو همو نگاه کردیم گفتم این کیه گفت داداشمه گفت اها ببخشید من و پریا رفتیم و اینو پیدا کردیم گفتیم چرا این کارو کردی گفت من کارمو انجام دادم دختره گفت بگو از طرف پریا گفتم کجاس خونش نشانیشو داد رفتم در خونشو زدم گفت میدونستم میای گفتم تو کی هستی گفت من همونی بودم قبل پریا پریا گفت تو واقعا که دستشو کرفتم گفتم دیگه تموم شد من فقط پریا رو دارم پریا مال منه تو دیگه تموم شدی گفت تو مال منی یا هیچکسو به منم گفتی ولی ترکم کردی گفت پریا فرق داره گفت چه فرقی گفت مثل تو با پسر دوس نبود و دروغ نمیگوف ساکت شد حرفی نزد گفت خداحافظ پریا گفت خیلی عاشقتم منم کفتم من بیشتر
تمام
من تازه بهاش دوس شده بودم بهش علاقه داشتم اونم اونجوری نشون میداد که منو خیلی دوس داش یه دف داشت با تلفن حرف میزد هی اسم پسر میورد درو واز کردم گفتم کی گفت خالمه گفتم اوکی خیالم راحت شد تلفنو که طقع کردم گفتم چرا اسم پسر میاری گفت خالم پچه دار شده پسره گفتم این اسما قشنگه با این جمله خیلی ارامش پیدا کردم گفتم میشه بریم پیش خالت پچه رو نگاه کنیم اینو گفتم که نکنه دروغ گفته باشه ولی اون گفت باشه فردا با هرجملش من ارامش میگرفتم بهش گفتم فردا میری دانشگاه گفت اره میرممممم بهش گفتم با کسی دوس نشو گفتم دوس شدم گفتم با پسر گفت نه دیونه با دختر گفتم خیالم راحت شد گفتم پریا یا مال منی یا هیچکسسس اینو گفتم که دوس نشی گفت نه خیالت راحت من رفتم بخوابم تو خواب اسم پسر میورد من نگران شدم عصبانی رفتم بیدارش کردم گفتم چیه هی ایم پسررو میاری گفت مگه من بهت نگفتم که پسر خالمه ادامه میخواس بده که گفتم فهمیدم شب بخیر با ارامش خوابیدم فردا صبح بهش گفتم بریم پسر خالتو ببینیم گفت باش بریم رفتیم دیدمش ناز بود اسمشو گذاشته بودن محمد خیلی خوشگل بود وقتی اومدیم خونه پسری در خونمون بود با عصبانیت رفتم گفتم کیرو میخوای گفت براتون نامه اوردم از پریا وندم نوشته بود من مبتونم مال کسی باشم نه فقط مال تووووو من با دویدم رسیدم خونش پسری دم خونش بود اسمش محمد بود تنفگ داشتم درو واز کرد تفنگو روی شقیقه هاش گذاشتم گفتم یا مال منی یا هیچکسسس گفت چی میگی گفت این نامه چیه گفت این چیه گفتم تو نوشتی گفت من الان رسیدم چجوری میتونم بنویسم هردو همو نگاه کردیم گفتم این کیه گفت داداشمه گفت اها ببخشید من و پریا رفتیم و اینو پیدا کردیم گفتیم چرا این کارو کردی گفت من کارمو انجام دادم دختره گفت بگو از طرف پریا گفتم کجاس خونش نشانیشو داد رفتم در خونشو زدم گفت میدونستم میای گفتم تو کی هستی گفت من همونی بودم قبل پریا پریا گفت تو واقعا که دستشو کرفتم گفتم دیگه تموم شد من فقط پریا رو دارم پریا مال منه تو دیگه تموم شدی گفت تو مال منی یا هیچکسو به منم گفتی ولی ترکم کردی گفت پریا فرق داره گفت چه فرقی گفت مثل تو با پسر دوس نبود و دروغ نمیگوف ساکت شد حرفی نزد گفت خداحافظ پریا گفت خیلی عاشقتم منم کفتم من بیشتر
تمام
۱۴.۴k
۱۲ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.