بـاران مهـــر
بـاران مهـــر
در بارش باران مهرت
و از تابش مهر فروزانت
جان می گیرد
ذرات مرده ام
و آمیزه ای از شادمانی و رضا
روان می شود
در رگ های تن خسته
کالبد بی روح
و روان افسرده ام
*
تنهایم مگذار
در غروب غریبانه ام
ای آشناترینی که همیشه
به نام تو سوگند خورده ام
و هر گاه به خانه ات
به زیارت آمده ام
غم آورده و
شادی برده ام
علیرضا چخماقی
در بارش باران مهرت
و از تابش مهر فروزانت
جان می گیرد
ذرات مرده ام
و آمیزه ای از شادمانی و رضا
روان می شود
در رگ های تن خسته
کالبد بی روح
و روان افسرده ام
*
تنهایم مگذار
در غروب غریبانه ام
ای آشناترینی که همیشه
به نام تو سوگند خورده ام
و هر گاه به خانه ات
به زیارت آمده ام
غم آورده و
شادی برده ام
علیرضا چخماقی
۴۴۹
۲۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.