پندار رفت نزدیک استیشن و زود برگشت...
پندار رفت نزدیک استیشن و زود برگشت...
پندار_خوب ازاین طرف بریم....اول تورو ببرم...بعدم خودم برم..میگما...شرطو باختما...
من+پس بستنی رو افتادیم دیگه؟؟
پندار_اره دقیقا...
رسیدیم توی بخش پرستاری منو نحوبل پرستارا دادو نسخمو روی میز گذاشت و رفت...
پرستار_یه پنج دقیقه صبرکن...این تخت خالی بشه زود کارتو راه میندازیم...
من+اشکالی نداره...
بعدازپنج دقیقه پنداراومد توی بخش و گفت
_توکه هنوز اینجایی؟
من+خوب تا تخت خالی شه
پرستاراومد و رو به پندار گفت
+نصبتتون با این خانوم چیه؟
پندار_همسرمه...
پرستار+خوب...رفتید دارو خونه دارو هاشو بیارین؟
پندار_بله وهمزمان باحرفش کیسه ی حاوی دارو هامو روی میز گذاشت...
پرستار+خوب دیگه برید روی تخت شماره ی 7بخوابید...راستی...اگر نیازدیدید ...شماهم میتونید همراه همسرتون بمونید...
پنداربعدازتشکرکردن ویلچری که روش نشسته بودم رو هول داد تا به تخت شماره ی 7رسیدیم..
خواست بلنوم کنه که گفتم..
من_خودم میتونم!!
پندار+حداقل بذارکمکت کنم.
من_نه نیازنیست...خودم میتونم...
پندار+باشه ...
سعی کردم با نهایت لجبازی ازروی صندلی پاشم ..وقتی روی پاهام ایستادم تعادل درستی نداشتم...اومدم که بلند شمو روی تخت دراز بکشم که تعادلمو ازدست دادم...داشتم میوفتادم کف زمین کهدستای قدرتمنوش مانع شد..
پندار+بهار ..من که گفتم بزار کمکت کنم...میدونم بدت میاد عین بچه ها هی بغلت کنن ولی خوب...الان وضعیتت فرق میکنه...
وقتی پرستاراومد رگمو گرفتو سرمو وصل کرد...باورود اولین قطره رگام ...حس خنکیه بی نظیری همراه بادرد فراوون وارد دستای کوفته ام شد...
پرستار+عضله هاش گرفته...کلا پاهاشو دستاش کوفته شده...سعی کنین حداقل روزی دوساعت ماساژش بدین...وقتی ازخواب بیدارمیشه بدون اینکه جرکت کنه باید ماساژ داده بشه...قبل خوابم همینطور...
سرشم که آسیبی ندیده خدارو شکر...بیینین بااین پماد هر12ساعت یک بار ماساژش بدین..البته همون قبل خواب و بد خواب بهتره...دوجلسه هم فیزیو تراپی هم بره بدنیس..یه شربت تقویت کننده اس که دوروز استفاده کنه کافیه...هر8ساعت1قاشق چای خوری.. یه آمپولم داری که توسرمت تزریق کردم....
خوب دیگه من میرم...هروقت این سرم تموم شد صدام کنین...
وقتی پرستاررفت گفتم
من_پندار...خسته میشی...توهم تازه زخماتو پانسمان کردی ...بشین روی صندلی..
پندار+باشه..
نشست روی صندلی...
من_آفرین...بستنیه رو یادم نرفته ها؟!
پندار لبخندی زدو گفت
پندار+باشه. شکموی من...
من_پندارخیلی بد شدکه سفرعقب میوفته...
پندار+کی گفته...ما تا دوروز دیگه خوب میشیم...پس فرداشم میریم..
من_پنداریه زنگی به مامانت بزن...شاید نگران بشه..
پندارگوشیشو درآورد
گوشی روی گوشش بود که بعدازچندلحظه
پندار_الو مامان...سلام...مامان من ...بهاره رو بردم بیمارستان...اره...نه خدارو شکرچیزی نشده ...اره...فعلا یه سرم زده تا ببینیم چی میشه...اره...دوس داره...اره درست کن...اوهوم...مامان بیمارستانیم...خوب نمیتونم زیاد با تلفن صحبت کنم...مامان ...یچه نیستم که...اره فعلا حالش خوبه...چشم .چشم...چششششمممم....
گوشی رو که قطع کرد خندون روبه من کرد
پندار_خوب...حال خانوم ماچطوره...یه ماچ بده..
من+برو بچه پررو حالمو نمبینی؟
پندار_جان من...بذارماچت کنم؟!خوب گازچی؟!!.یه گاز
پرستار+بهش یه ماچ بده دیگه...کل بخشو گذاشت روسرش...و شروع کرد به خندیدین...؟!
یعنی خدابگم چیکارت نکنه بزغاله...نیگاه چطوری سرخ شده...دیگه نمیتونستم توصورت پرستاره نیگاه کنم یه نگاه به سرم انداخت..
پرستار+خوبه..یه ده دقیقه ی دیگه مرخصیااا
وقتی رفت پندار محکم زد روی رون پاش وگفت
پندار_زکی...نمیاد نمیاد نمیاد...موقعی میاد که ضایمون کنه...یه بارخواستیم ازاین خوشکله ماچ بگیریماا نمیشه که نمیشه...هی...
من_هاهاخوردی جوجه...بشین حالا هسته شو تف کن...
پندار+من آحر این ماچرو ازت میگیرم..حالا بشینو تماشا کن...
من_ازمادرزاده نشده هرکس که توان شکستن مرا داشته باشد...
پندار+راست میگیویی بانو ..ولی 25 سال پیش پروانه نامی مرا زاده...زود تراز زادن تو بانووو.
من+میشه یه تلفن بهم بدی؟
پندار گوشی خودشو بهم دادو گفت بفرمایید!
من+میخوام یه تماس بگیرم...
پندار+باشه زنگ بزن کوتوله...
گوشیو برداشتم و شماره ی دیبا رو گرفتم...
من _الو سلام عزیزم..خوبی عشقم..
دیبا+عزیزم...خوبم...
من_بگو ببینم فدات شم حالت چطوره؟!
دییا+خوبم عزیز...این جوجه و پدرش که واسم وقت اضافه نمیارن بهت زنگ بزنم...
من_اخ اینقدردلم برات تنگ شده عشقولی...فدات شم...اون توله چطوره؟!
دیبا+تازه داره لغد میزنه...الان احساسش میکنم...
من_قوربونت برم
#رمان#رمانخونه
پندار_خوب ازاین طرف بریم....اول تورو ببرم...بعدم خودم برم..میگما...شرطو باختما...
من+پس بستنی رو افتادیم دیگه؟؟
پندار_اره دقیقا...
رسیدیم توی بخش پرستاری منو نحوبل پرستارا دادو نسخمو روی میز گذاشت و رفت...
پرستار_یه پنج دقیقه صبرکن...این تخت خالی بشه زود کارتو راه میندازیم...
من+اشکالی نداره...
بعدازپنج دقیقه پنداراومد توی بخش و گفت
_توکه هنوز اینجایی؟
من+خوب تا تخت خالی شه
پرستاراومد و رو به پندار گفت
+نصبتتون با این خانوم چیه؟
پندار_همسرمه...
پرستار+خوب...رفتید دارو خونه دارو هاشو بیارین؟
پندار_بله وهمزمان باحرفش کیسه ی حاوی دارو هامو روی میز گذاشت...
پرستار+خوب دیگه برید روی تخت شماره ی 7بخوابید...راستی...اگر نیازدیدید ...شماهم میتونید همراه همسرتون بمونید...
پنداربعدازتشکرکردن ویلچری که روش نشسته بودم رو هول داد تا به تخت شماره ی 7رسیدیم..
خواست بلنوم کنه که گفتم..
من_خودم میتونم!!
پندار+حداقل بذارکمکت کنم.
من_نه نیازنیست...خودم میتونم...
پندار+باشه ...
سعی کردم با نهایت لجبازی ازروی صندلی پاشم ..وقتی روی پاهام ایستادم تعادل درستی نداشتم...اومدم که بلند شمو روی تخت دراز بکشم که تعادلمو ازدست دادم...داشتم میوفتادم کف زمین کهدستای قدرتمنوش مانع شد..
پندار+بهار ..من که گفتم بزار کمکت کنم...میدونم بدت میاد عین بچه ها هی بغلت کنن ولی خوب...الان وضعیتت فرق میکنه...
وقتی پرستاراومد رگمو گرفتو سرمو وصل کرد...باورود اولین قطره رگام ...حس خنکیه بی نظیری همراه بادرد فراوون وارد دستای کوفته ام شد...
پرستار+عضله هاش گرفته...کلا پاهاشو دستاش کوفته شده...سعی کنین حداقل روزی دوساعت ماساژش بدین...وقتی ازخواب بیدارمیشه بدون اینکه جرکت کنه باید ماساژ داده بشه...قبل خوابم همینطور...
سرشم که آسیبی ندیده خدارو شکر...بیینین بااین پماد هر12ساعت یک بار ماساژش بدین..البته همون قبل خواب و بد خواب بهتره...دوجلسه هم فیزیو تراپی هم بره بدنیس..یه شربت تقویت کننده اس که دوروز استفاده کنه کافیه...هر8ساعت1قاشق چای خوری.. یه آمپولم داری که توسرمت تزریق کردم....
خوب دیگه من میرم...هروقت این سرم تموم شد صدام کنین...
وقتی پرستاررفت گفتم
من_پندار...خسته میشی...توهم تازه زخماتو پانسمان کردی ...بشین روی صندلی..
پندار+باشه..
نشست روی صندلی...
من_آفرین...بستنیه رو یادم نرفته ها؟!
پندار لبخندی زدو گفت
پندار+باشه. شکموی من...
من_پندارخیلی بد شدکه سفرعقب میوفته...
پندار+کی گفته...ما تا دوروز دیگه خوب میشیم...پس فرداشم میریم..
من_پنداریه زنگی به مامانت بزن...شاید نگران بشه..
پندارگوشیشو درآورد
گوشی روی گوشش بود که بعدازچندلحظه
پندار_الو مامان...سلام...مامان من ...بهاره رو بردم بیمارستان...اره...نه خدارو شکرچیزی نشده ...اره...فعلا یه سرم زده تا ببینیم چی میشه...اره...دوس داره...اره درست کن...اوهوم...مامان بیمارستانیم...خوب نمیتونم زیاد با تلفن صحبت کنم...مامان ...یچه نیستم که...اره فعلا حالش خوبه...چشم .چشم...چششششمممم....
گوشی رو که قطع کرد خندون روبه من کرد
پندار_خوب...حال خانوم ماچطوره...یه ماچ بده..
من+برو بچه پررو حالمو نمبینی؟
پندار_جان من...بذارماچت کنم؟!خوب گازچی؟!!.یه گاز
پرستار+بهش یه ماچ بده دیگه...کل بخشو گذاشت روسرش...و شروع کرد به خندیدین...؟!
یعنی خدابگم چیکارت نکنه بزغاله...نیگاه چطوری سرخ شده...دیگه نمیتونستم توصورت پرستاره نیگاه کنم یه نگاه به سرم انداخت..
پرستار+خوبه..یه ده دقیقه ی دیگه مرخصیااا
وقتی رفت پندار محکم زد روی رون پاش وگفت
پندار_زکی...نمیاد نمیاد نمیاد...موقعی میاد که ضایمون کنه...یه بارخواستیم ازاین خوشکله ماچ بگیریماا نمیشه که نمیشه...هی...
من_هاهاخوردی جوجه...بشین حالا هسته شو تف کن...
پندار+من آحر این ماچرو ازت میگیرم..حالا بشینو تماشا کن...
من_ازمادرزاده نشده هرکس که توان شکستن مرا داشته باشد...
پندار+راست میگیویی بانو ..ولی 25 سال پیش پروانه نامی مرا زاده...زود تراز زادن تو بانووو.
من+میشه یه تلفن بهم بدی؟
پندار گوشی خودشو بهم دادو گفت بفرمایید!
من+میخوام یه تماس بگیرم...
پندار+باشه زنگ بزن کوتوله...
گوشیو برداشتم و شماره ی دیبا رو گرفتم...
من _الو سلام عزیزم..خوبی عشقم..
دیبا+عزیزم...خوبم...
من_بگو ببینم فدات شم حالت چطوره؟!
دییا+خوبم عزیز...این جوجه و پدرش که واسم وقت اضافه نمیارن بهت زنگ بزنم...
من_اخ اینقدردلم برات تنگ شده عشقولی...فدات شم...اون توله چطوره؟!
دیبا+تازه داره لغد میزنه...الان احساسش میکنم...
من_قوربونت برم
#رمان#رمانخونه
۵.۹k
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.