وقت خواب است وفقط خاطره ها بیدارند
وقت خواب است وفقط خاطره ها بیدارند
چون تگرگ از در و دیوار دلم میبارند
منم و وسوسه ی لمس ِخیالت امشب
تویی و منظره ی وصل محالت امشب
منم و ضربه ی کاریِ نگاهی مبهم
بس که کوبیده مرا باز شکستم درهم
چشم بستم که به آوای دلم گوش کنم
هرچه را جز تو به یک لحظه فراموش کنم
مثل خورشیدِ کبودم وسط پنجره ای...
مثل آن نقطه ی کور م وسط خاطره ای..
سفری بود که خودرا برسانم تا خود
راه رفتم که کمی راه بیایم باخود
منم و نیمه شب و دفترم و چایی داغ
همه جا مرده بجز عکس تو در کنج اتاق
بوی عطری متلاطم به شبم می تازد
رنگ مهتاب به افکار دلم می بازد...
خواستم اشک شوم تا که به دریا برسم
خواستم تا تو بیایم که به رویا برسم
با نگاهی که به دنیای دلم میریزی
جز تو و عشق تو انگار ندیدم چیزی
چون تگرگ از در و دیوار دلم میبارند
منم و وسوسه ی لمس ِخیالت امشب
تویی و منظره ی وصل محالت امشب
منم و ضربه ی کاریِ نگاهی مبهم
بس که کوبیده مرا باز شکستم درهم
چشم بستم که به آوای دلم گوش کنم
هرچه را جز تو به یک لحظه فراموش کنم
مثل خورشیدِ کبودم وسط پنجره ای...
مثل آن نقطه ی کور م وسط خاطره ای..
سفری بود که خودرا برسانم تا خود
راه رفتم که کمی راه بیایم باخود
منم و نیمه شب و دفترم و چایی داغ
همه جا مرده بجز عکس تو در کنج اتاق
بوی عطری متلاطم به شبم می تازد
رنگ مهتاب به افکار دلم می بازد...
خواستم اشک شوم تا که به دریا برسم
خواستم تا تو بیایم که به رویا برسم
با نگاهی که به دنیای دلم میریزی
جز تو و عشق تو انگار ندیدم چیزی
۱.۰k
۰۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.