ارتش سرخ دات کام :
ارتش سرخ دات کام :
تاریخ 9 مهر 1394 بدون شک برای پرسپولیسی ها و حتی هواداران ورزش یک روز تلخ خواهد بود. روزی که کاپیتان فقید تیم فوتبال پرسپولیس جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحت شاد هادی و حیف. حیف که نشد با تو قدم زنان راه برویم و از خاطراتت از روستای کپورچال تا روزی که یک تنه ورزشگاه آزادی را به آتش کشاندی صحبت کنیم. شاید قلب تو آنقدر طاقت نداشت تا فشار و استرس کاپیتانی تیم بزرگی مثل پرسپولیس را تحمل کند و صد حیف که در این دنیای خاکی باقی نماندی تا ببینی همان کسانی که روزی اشک تو را درآوردند حالا برای شان اسطوره تأسف و غیرت شده ای. تو زندگی را تمام کردی همانطور که می خواستی، در اوج عزت و افتخار. پس؛ قلبت که به آرامش رسید از این دنیای خاکی به سوی دنیای حقیقی پرواز کردی شاید به این دلیل که دیگر طاقت درد و غم و غصه را نداشتی.
یک روز تک و تنها راه کپورچال را گرفتی و مستقیم به تهران آمدی همان موقعی که جا برای خواب نداشتی و خیلی از شب ها مجبور بودی سر بالش بر نیمکت پارک های تهران گذاشته به این امید که صبح خورشید بالا می آید تو هم یک نفس دنبال توپ بدوی تا رویاهایت در زمین سبز به حقیقت بپیوندد و چقدر امیدوار بودی به زندگی. عاشق فوتبال و موسیقی هرچند که روزگاری با گوش های شکسته روی تشک کشتی حریفان را بارانداز می کردی اما ما این میان فقط تماشاچی این بازی لامصب نابرابر بودیم. شاید تو همان فوتبالیستی باشی که در جام جهانی 1982 از روی نیمکت بلند شدی و با زدن 2 گل باخت تیمت را با مساوی عوض کردی. شاید تو حکم همان کیمیا را برای پرسپولیسی ها داشتی.
یک لحظه چشم مان را ببنیدیم و فکر کنیم به روزی که هادی تنها و غریب راه کپورچال را مستقیم گرفت و آمد تا به تهران رسید. او آمده بود تا به دنبال رویاهایش در تهران خوشبختی را تجربه کند. با مهرداد کفشگری، با رضا خالقی فر و با یکسری دیگر از دوستانش پیمان می بندد تا به بالاترین درجه آرزوهایش برسد. همان زمان که ما چشم به فوتبال بازیکنان چین و ماچین و شاخ آفریقا داشتیم. همان زمان که شاید هادی حتی یک جفت کفش مناسب انجام بازی فوتبال هم نداشت. همان زمان که دوره دوره غیرت و تعصب بود و اینکه اگر شما دست یاعلی می دهی تا آخر روی آن بایستی. ما آن زمان نشسته ایم و تماشای فوتبال علی کریمی و مهدی مهدوی کیا. وقتی که در یک ناغافلی کره جنوبی را در جام ملت های آسیا تارومار می کند. کریمی و مهدوی کیا برای ما رستم هایی هستند که حریف را ساده روی شانه هایشان می چرخانند انگار که با پرگار و نقاله و وسایل دقیق اندازه گیری ریاضی نقطه ثقل کار را به دست آورده باشند و دقیق ترین کمان را بکشند. درست چند سال بعد اما این هادی نورزی بود که با فوتبال ساده و بی آلایشش، با پاس های دقیق و بی نقصش و با فوتبالی که غیرت در آن موج می زد به پیراهن پرسپولیس رسید. شاید همان زمان خیلی ها مثل خودمان پیش ما فکر می کردیم که این دیگر چگونه بازیکنی است که با گوش شکسته می خواهد ناجی تیم محبوب مان شود. برای ما فوتبالیست یعنی کریمی که با هر دریبلش بازیکنان مثل برگ خزان روی زمین می افتند. بازیکن برای ما یعنی علی دایی، بازیکن برای ما یعنی مهدی مهدوی کیا، یعنی وحید هاشمیان اما چه کسی می توانست تضمین دهد که نوروزی نمی تواند مرد رویاها باشد؟ زننده گل مساوی پرسپولیس در دربی سال 88 اما شادی را برای هواداران به وجود آورد که حتی برخی از بزرگان فوتبال هم نتوانستند در دربی آن کار را انجام دهند. ای کاش هادی فقط یکی نبود و ما چند هادی داشتیم گرچه همین یکی بودن هم راحت نیست وقتی که در این جغرافیا برخی می خواهند سر به تن پدیده های فوتبال نباشد. او اما سقف را شکافت.
ما این میان گیر کرده ایم بین تکنیک ناب کریمی و بازی ساده و بی آلایش هادی نوروزی آن هم با آن نگاه مصمم که بی صدا کار می کرد. بین دو تصویر کریمی و نوروزی ریشه های مشابهی وجود دارد. عکس هایی از قهرمانان هوادارانی که انواع محرومیت ها را پشت سر گذاشتند و به بالاترین جا رسیدند. شاید پیام این دو نفر در بدیهیاتی مثل تلاش و زحمت برای موفقیت خلاصه شده و چقدر این حس دوست داشتنی است. ما اما تکلیف مان را نمی دانیم. باید برگردیم به خیلی سال ها پیش که بازیکنان بدون سروصدا کردن و بدون ایجاد حاشیه تنها به موفقیت پرسپولیس فکر می کردند و شاید آن زمان باشد که قدر یکی مثل هادی نوروزی را بدانیم.
شاید باید گفت بهترین جمله متعلق است به وودی آلن. او می گوید تداوم در هر چیز در نهایت به موفقیت ختم می شود؛ حتی هیچی! حتی هرچی! حتی در هادی نوروزی بودن. یعنی می شود آنقدر ساده بود و آنقدر ساده بازی کرد و در این راه تداوم داشت تا به موفقیت ختم شوید. او شاید هیچ گاه بازیکن محبوب رسانه ها نبود و شاید هم عده ای از هواداران او
تاریخ 9 مهر 1394 بدون شک برای پرسپولیسی ها و حتی هواداران ورزش یک روز تلخ خواهد بود. روزی که کاپیتان فقید تیم فوتبال پرسپولیس جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحت شاد هادی و حیف. حیف که نشد با تو قدم زنان راه برویم و از خاطراتت از روستای کپورچال تا روزی که یک تنه ورزشگاه آزادی را به آتش کشاندی صحبت کنیم. شاید قلب تو آنقدر طاقت نداشت تا فشار و استرس کاپیتانی تیم بزرگی مثل پرسپولیس را تحمل کند و صد حیف که در این دنیای خاکی باقی نماندی تا ببینی همان کسانی که روزی اشک تو را درآوردند حالا برای شان اسطوره تأسف و غیرت شده ای. تو زندگی را تمام کردی همانطور که می خواستی، در اوج عزت و افتخار. پس؛ قلبت که به آرامش رسید از این دنیای خاکی به سوی دنیای حقیقی پرواز کردی شاید به این دلیل که دیگر طاقت درد و غم و غصه را نداشتی.
یک روز تک و تنها راه کپورچال را گرفتی و مستقیم به تهران آمدی همان موقعی که جا برای خواب نداشتی و خیلی از شب ها مجبور بودی سر بالش بر نیمکت پارک های تهران گذاشته به این امید که صبح خورشید بالا می آید تو هم یک نفس دنبال توپ بدوی تا رویاهایت در زمین سبز به حقیقت بپیوندد و چقدر امیدوار بودی به زندگی. عاشق فوتبال و موسیقی هرچند که روزگاری با گوش های شکسته روی تشک کشتی حریفان را بارانداز می کردی اما ما این میان فقط تماشاچی این بازی لامصب نابرابر بودیم. شاید تو همان فوتبالیستی باشی که در جام جهانی 1982 از روی نیمکت بلند شدی و با زدن 2 گل باخت تیمت را با مساوی عوض کردی. شاید تو حکم همان کیمیا را برای پرسپولیسی ها داشتی.
یک لحظه چشم مان را ببنیدیم و فکر کنیم به روزی که هادی تنها و غریب راه کپورچال را مستقیم گرفت و آمد تا به تهران رسید. او آمده بود تا به دنبال رویاهایش در تهران خوشبختی را تجربه کند. با مهرداد کفشگری، با رضا خالقی فر و با یکسری دیگر از دوستانش پیمان می بندد تا به بالاترین درجه آرزوهایش برسد. همان زمان که ما چشم به فوتبال بازیکنان چین و ماچین و شاخ آفریقا داشتیم. همان زمان که شاید هادی حتی یک جفت کفش مناسب انجام بازی فوتبال هم نداشت. همان زمان که دوره دوره غیرت و تعصب بود و اینکه اگر شما دست یاعلی می دهی تا آخر روی آن بایستی. ما آن زمان نشسته ایم و تماشای فوتبال علی کریمی و مهدی مهدوی کیا. وقتی که در یک ناغافلی کره جنوبی را در جام ملت های آسیا تارومار می کند. کریمی و مهدوی کیا برای ما رستم هایی هستند که حریف را ساده روی شانه هایشان می چرخانند انگار که با پرگار و نقاله و وسایل دقیق اندازه گیری ریاضی نقطه ثقل کار را به دست آورده باشند و دقیق ترین کمان را بکشند. درست چند سال بعد اما این هادی نورزی بود که با فوتبال ساده و بی آلایشش، با پاس های دقیق و بی نقصش و با فوتبالی که غیرت در آن موج می زد به پیراهن پرسپولیس رسید. شاید همان زمان خیلی ها مثل خودمان پیش ما فکر می کردیم که این دیگر چگونه بازیکنی است که با گوش شکسته می خواهد ناجی تیم محبوب مان شود. برای ما فوتبالیست یعنی کریمی که با هر دریبلش بازیکنان مثل برگ خزان روی زمین می افتند. بازیکن برای ما یعنی علی دایی، بازیکن برای ما یعنی مهدی مهدوی کیا، یعنی وحید هاشمیان اما چه کسی می توانست تضمین دهد که نوروزی نمی تواند مرد رویاها باشد؟ زننده گل مساوی پرسپولیس در دربی سال 88 اما شادی را برای هواداران به وجود آورد که حتی برخی از بزرگان فوتبال هم نتوانستند در دربی آن کار را انجام دهند. ای کاش هادی فقط یکی نبود و ما چند هادی داشتیم گرچه همین یکی بودن هم راحت نیست وقتی که در این جغرافیا برخی می خواهند سر به تن پدیده های فوتبال نباشد. او اما سقف را شکافت.
ما این میان گیر کرده ایم بین تکنیک ناب کریمی و بازی ساده و بی آلایش هادی نوروزی آن هم با آن نگاه مصمم که بی صدا کار می کرد. بین دو تصویر کریمی و نوروزی ریشه های مشابهی وجود دارد. عکس هایی از قهرمانان هوادارانی که انواع محرومیت ها را پشت سر گذاشتند و به بالاترین جا رسیدند. شاید پیام این دو نفر در بدیهیاتی مثل تلاش و زحمت برای موفقیت خلاصه شده و چقدر این حس دوست داشتنی است. ما اما تکلیف مان را نمی دانیم. باید برگردیم به خیلی سال ها پیش که بازیکنان بدون سروصدا کردن و بدون ایجاد حاشیه تنها به موفقیت پرسپولیس فکر می کردند و شاید آن زمان باشد که قدر یکی مثل هادی نوروزی را بدانیم.
شاید باید گفت بهترین جمله متعلق است به وودی آلن. او می گوید تداوم در هر چیز در نهایت به موفقیت ختم می شود؛ حتی هیچی! حتی هرچی! حتی در هادی نوروزی بودن. یعنی می شود آنقدر ساده بود و آنقدر ساده بازی کرد و در این راه تداوم داشت تا به موفقیت ختم شوید. او شاید هیچ گاه بازیکن محبوب رسانه ها نبود و شاید هم عده ای از هواداران او
۲۵.۲k
۰۸ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.