rahrovan shohada .
rahrovan_shohada .
.
پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه. دستش را گرفتم و با عصبانیت
گفتم:
این چه کاری بود کردی؟ اشکِ چشمانش سرازیر شد... سرش را بالا آورد و گفت:
حاجی! من سید هستم. میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم.
.
.
تگ کنین
.
پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه. دستش را گرفتم و با عصبانیت
گفتم:
این چه کاری بود کردی؟ اشکِ چشمانش سرازیر شد... سرش را بالا آورد و گفت:
حاجی! من سید هستم. میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم.
.
.
تگ کنین
۴۴۹
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.