روبرویم بنشین
روبرویم بنشین
چای ریخته ام
تو که هستی سرما را حس نمیکنم
حتی غم نان را...
چقد حرف دارم
وقتی دستهایت را میگیرم،دست هایم را میگیری
وقتی به چشمهایت زل میزنم
نمی دانی چقد شیرین است
وقتی رنگ چشمهایم را از زبان تو میشنوم
بنشین و بگذار
یکی یکی گره دلتنگی هایم را باز کنم...💕
چای ریخته ام
تو که هستی سرما را حس نمیکنم
حتی غم نان را...
چقد حرف دارم
وقتی دستهایت را میگیرم،دست هایم را میگیری
وقتی به چشمهایت زل میزنم
نمی دانی چقد شیرین است
وقتی رنگ چشمهایم را از زبان تو میشنوم
بنشین و بگذار
یکی یکی گره دلتنگی هایم را باز کنم...💕
۱.۲k
۱۳ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.