همیشه میگفت دوستت دارم
همیشه میگفت دوستت دارم
انگار که تکه کلامش بود و من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم از همان مکالمات زناشویی ، از همان هایی که مرد ها از زن ها می شوند و قدرش را نمیدانند
همیشه مرتب بود ، حتی اگر لباس هایش ساده بود ، بوی تنش به قدری فریبم می داد که اگر بدترین حرف دنیا را هم می زد وقتی در آغوشش میگرفتم پسر هجده ساله ای میشدم که فریب زن بازیگوش فامیل را خورده
همه چیز را فراموش میکردم و در آن لحظه فقط به این فکر میکردم که چه خوب است این زن مال من است
همیشه شیطنت داشت ، نگاه هایش جذاب بود ، انگار نه انگار که یه نفر دارد با من زندگی میکند ، انگار تمام زن های دنیا مال من بودند هیچ وقت برایم تکراری نشد ، کم حرف بود اما اگر غر میزد انقدر خوشحال میشدم درون خودم که چیزی میگفتم که بیشتر حرص بخورد و بیشتر با من بحث کند .
دندان هایش دلم را می برد ، سفیدترین دندان ها را داشت ، هر گاه میخندید انگار خورشید در دهانش روشن بود
ابراز علاقه اش همیشه سر جایش بود،آنقدر قربان صدقه ام می رفت که گاهی با خودم میگفتم مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است ؟
یک شب انگار کلافه بود یا دلش میخواست حرف بزند ، با هم بحثمان شد ، بحث که نه ، چون همیشه در جواب من سکوت میکرد ، می دانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیکردم با او به طور مفصل صحبت کنم ، یا بهانه می آوردم ، آن شب مثل همیشه زیبا بود ، آرایش ملایمی داشت ، چشمان سیاهش به قدری میدرخشید که همیشه حتی وسط بحث مرا به وجد می آورد ، لبانش به سرخی انار
زیبایی اش وصف نشدنی ست و من هم برای فرار دست پیش گرفتم ، گفتم میبینی که وقت ندارم ، کارهایم زیاد است ، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ، گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمی شدی . این را که گفت خیلی ناراحت شدم ، گفتم خدا کنه تا صب نباشی ، خیلی عصبانی بودم،مردها زمانی که عصبانی میشوند ممکن است هر چیزی بگویند ،بی اختیار این حرف را زدم .
این را که گفتم،خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد ، به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست
هر شب درآغوشم بود حتی زمان هایی که زودتر از من میخوابید ولی آنشب نمیدانم چرا تمام بدنش یخ بود ، بعد ازینکه کارهایم را کردم رفتم کنارش تا بخوابم ، با وجود اینکه با من قهر بود اما لباس خو اب حریر قرمز رنگش تنش بود،موهای بلندش روی صورتش ریخته بود،چهره اش با شب های قبل فرق داشت ، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم،سرش راروی سینه ام گذاشت ، نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
انگار که تکه کلامش بود و من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم از همان مکالمات زناشویی ، از همان هایی که مرد ها از زن ها می شوند و قدرش را نمیدانند
همیشه مرتب بود ، حتی اگر لباس هایش ساده بود ، بوی تنش به قدری فریبم می داد که اگر بدترین حرف دنیا را هم می زد وقتی در آغوشش میگرفتم پسر هجده ساله ای میشدم که فریب زن بازیگوش فامیل را خورده
همه چیز را فراموش میکردم و در آن لحظه فقط به این فکر میکردم که چه خوب است این زن مال من است
همیشه شیطنت داشت ، نگاه هایش جذاب بود ، انگار نه انگار که یه نفر دارد با من زندگی میکند ، انگار تمام زن های دنیا مال من بودند هیچ وقت برایم تکراری نشد ، کم حرف بود اما اگر غر میزد انقدر خوشحال میشدم درون خودم که چیزی میگفتم که بیشتر حرص بخورد و بیشتر با من بحث کند .
دندان هایش دلم را می برد ، سفیدترین دندان ها را داشت ، هر گاه میخندید انگار خورشید در دهانش روشن بود
ابراز علاقه اش همیشه سر جایش بود،آنقدر قربان صدقه ام می رفت که گاهی با خودم میگفتم مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است ؟
یک شب انگار کلافه بود یا دلش میخواست حرف بزند ، با هم بحثمان شد ، بحث که نه ، چون همیشه در جواب من سکوت میکرد ، می دانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیکردم با او به طور مفصل صحبت کنم ، یا بهانه می آوردم ، آن شب مثل همیشه زیبا بود ، آرایش ملایمی داشت ، چشمان سیاهش به قدری میدرخشید که همیشه حتی وسط بحث مرا به وجد می آورد ، لبانش به سرخی انار
زیبایی اش وصف نشدنی ست و من هم برای فرار دست پیش گرفتم ، گفتم میبینی که وقت ندارم ، کارهایم زیاد است ، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ، گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمی شدی . این را که گفت خیلی ناراحت شدم ، گفتم خدا کنه تا صب نباشی ، خیلی عصبانی بودم،مردها زمانی که عصبانی میشوند ممکن است هر چیزی بگویند ،بی اختیار این حرف را زدم .
این را که گفتم،خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد ، به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست
هر شب درآغوشم بود حتی زمان هایی که زودتر از من میخوابید ولی آنشب نمیدانم چرا تمام بدنش یخ بود ، بعد ازینکه کارهایم را کردم رفتم کنارش تا بخوابم ، با وجود اینکه با من قهر بود اما لباس خو اب حریر قرمز رنگش تنش بود،موهای بلندش روی صورتش ریخته بود،چهره اش با شب های قبل فرق داشت ، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم،سرش راروی سینه ام گذاشت ، نفس عمیقی کشید و خوابیدیم
۶.۸k
۰۱ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.