«تعصب منطق نمی شناسد»
«تعصب منطق نمی شناسد»
در جامعه سیاست زده، همه چیز سیاسی می شود و هر چیز سیاسی هم به مصلحت زمان و مکان رنگ عوض می کند. «خسرو معتضد» مثلن تاریخ نویسش را برده نظام زمان خود می کند تا قبل از انقلاب به هوراکشی شاه از عظمت نامش بنویسد و بعد از انقلاب، تاریخ معاصر را به رسم «معمای شاه» در کتابهایش جعل کند و بدل به ملیجک شود جای تاریخنگار بی طرف. این بوقلمونوارگی مرز نمی شناسد و گاهی لازم به گذر زمان برای رنگ به رنگی نیست. شعبان بی مخ را یک روزه از «مرگ بر شاه» به «جاوید شاه» می رساند. کلاه مخملی ها را از فیلم فارسی ها و قهوه خانه های قاپ بازیشان بیرون کشیده به صف تظاهرات «مرگ بر آمریکا» می کشاند تا کاریکاتوری از همان بی مخ مرحوم باشند و مرده باد پران به کشوری که نه می شناسندش و نه دلیل دشمنیشان با آن را می دانند و نه حتا تلفظ درست نامش را بلدند! هنر متعهد هم در این میانه راهی ندارد جز در کنار مخاطب ماندن. مخاطبی که البته بخشی از همین جامعه سیاست زده اند اما عده ای از آن ها فارغ از این عامیت همگانی شاخکهای هشیارشان را حفظ کرده اند و ناظران خاموش و آگاه این ترن هوایی ترسناک خنده آورند. هنر متعهد آنها را به قصد آگاهی خطاب قرار می دهد و از ناسزای توده ناآگاه نمی ترسد. توده ای که هم قبر کوروش را سجده می کند و هم در غم عاشورا قمه به فرق می کوبد و تعصب خودش برایش مهمتر از چیزی ست که به آن متعصب است. یعنی آمده که کف به لب از تعصب خودش دفاع کند و با هیچ کتاب و مدرک و فرمولی نمی توانی او را از اشتباهش با خبر کنی چون زیر سلطه رسانه هاست. چه رسانه ی ملی که از اشعه ساطع شده از چهره زنان و قد هفت متری فلان قهرمان واقعه عاشورا حرف می زند و چه آن نسخه ی ماهواره ای که مهمان هر هفته اش می گوید ماجرای تولد موسای نبی در تورات هم از روی تولد کوروش برداشته شده و تمام دنیا را با شاهنامه فردوسی تفسیر می کند و باور دارد حتا پنیسیلین از اکتشافات ایرانیان باستان است. این رسانه ها بر توده ناآگاه و نیمه آگاه موثرند و او هم در این میان دیواری کوتاهتر از دیوار هنرمند برای بالا آوردن تعصبات کالش پیدا نمی کند چرا که در آینه ی او چهره ی مضحک خود را می بیند. پس به سرعت برایش ضرب المثل «زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد» می سازد تا با اتکا به آن سرش را زیر آب کند. حقیقت این است که هنر متعهد و مستقل سرانجام رو در روی همین توده ی ناآگاه قرار می گیرد و راهی نمی یابد جز دشنام و سنگ این گروه را پذیرفتن و بر سر ایمان خود سوختن تا جرقه واپسین. سوختنی که در نورش بسیاری حقیقت را خواهند دید.
از صفحه فیسبوک یغما گلرویی
در جامعه سیاست زده، همه چیز سیاسی می شود و هر چیز سیاسی هم به مصلحت زمان و مکان رنگ عوض می کند. «خسرو معتضد» مثلن تاریخ نویسش را برده نظام زمان خود می کند تا قبل از انقلاب به هوراکشی شاه از عظمت نامش بنویسد و بعد از انقلاب، تاریخ معاصر را به رسم «معمای شاه» در کتابهایش جعل کند و بدل به ملیجک شود جای تاریخنگار بی طرف. این بوقلمونوارگی مرز نمی شناسد و گاهی لازم به گذر زمان برای رنگ به رنگی نیست. شعبان بی مخ را یک روزه از «مرگ بر شاه» به «جاوید شاه» می رساند. کلاه مخملی ها را از فیلم فارسی ها و قهوه خانه های قاپ بازیشان بیرون کشیده به صف تظاهرات «مرگ بر آمریکا» می کشاند تا کاریکاتوری از همان بی مخ مرحوم باشند و مرده باد پران به کشوری که نه می شناسندش و نه دلیل دشمنیشان با آن را می دانند و نه حتا تلفظ درست نامش را بلدند! هنر متعهد هم در این میانه راهی ندارد جز در کنار مخاطب ماندن. مخاطبی که البته بخشی از همین جامعه سیاست زده اند اما عده ای از آن ها فارغ از این عامیت همگانی شاخکهای هشیارشان را حفظ کرده اند و ناظران خاموش و آگاه این ترن هوایی ترسناک خنده آورند. هنر متعهد آنها را به قصد آگاهی خطاب قرار می دهد و از ناسزای توده ناآگاه نمی ترسد. توده ای که هم قبر کوروش را سجده می کند و هم در غم عاشورا قمه به فرق می کوبد و تعصب خودش برایش مهمتر از چیزی ست که به آن متعصب است. یعنی آمده که کف به لب از تعصب خودش دفاع کند و با هیچ کتاب و مدرک و فرمولی نمی توانی او را از اشتباهش با خبر کنی چون زیر سلطه رسانه هاست. چه رسانه ی ملی که از اشعه ساطع شده از چهره زنان و قد هفت متری فلان قهرمان واقعه عاشورا حرف می زند و چه آن نسخه ی ماهواره ای که مهمان هر هفته اش می گوید ماجرای تولد موسای نبی در تورات هم از روی تولد کوروش برداشته شده و تمام دنیا را با شاهنامه فردوسی تفسیر می کند و باور دارد حتا پنیسیلین از اکتشافات ایرانیان باستان است. این رسانه ها بر توده ناآگاه و نیمه آگاه موثرند و او هم در این میان دیواری کوتاهتر از دیوار هنرمند برای بالا آوردن تعصبات کالش پیدا نمی کند چرا که در آینه ی او چهره ی مضحک خود را می بیند. پس به سرعت برایش ضرب المثل «زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد» می سازد تا با اتکا به آن سرش را زیر آب کند. حقیقت این است که هنر متعهد و مستقل سرانجام رو در روی همین توده ی ناآگاه قرار می گیرد و راهی نمی یابد جز دشنام و سنگ این گروه را پذیرفتن و بر سر ایمان خود سوختن تا جرقه واپسین. سوختنی که در نورش بسیاری حقیقت را خواهند دید.
از صفحه فیسبوک یغما گلرویی
۲.۷k
۰۳ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.