نگاهم می کنی
نگاهم می کنی
نگاهم در نگاهت گره نمی خورد
چشم به جایی دوخته ای که فرسنگ ها از من دور است
دلم یک گره ی کور می خواهد
در نگاه تو
.
سکوت می کنی
غرق می شوم در سکوت بی انتهایت
میان خش خش برگهای پاییزی
میان دستهای خالی زمستان
میان خاطراتی که باد با خود برد
.
بغض می کنی
می شکنم
بر گونه هایت آرام می غلتم
از تو لبریز می شوم
از بوی نمناک خاک
و دعایی که زیر باران استجابت می یابد!
نگاهم در نگاهت گره نمی خورد
چشم به جایی دوخته ای که فرسنگ ها از من دور است
دلم یک گره ی کور می خواهد
در نگاه تو
.
سکوت می کنی
غرق می شوم در سکوت بی انتهایت
میان خش خش برگهای پاییزی
میان دستهای خالی زمستان
میان خاطراتی که باد با خود برد
.
بغض می کنی
می شکنم
بر گونه هایت آرام می غلتم
از تو لبریز می شوم
از بوی نمناک خاک
و دعایی که زیر باران استجابت می یابد!
۲.۲k
۰۵ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.