⚜ ️ آپدیت فن کافه ⚜ ️
⚜ ️ آپدیت فن کافه ⚜ ️
#bts
نامه ی Rapmonster به آرمی ها:
<< دستمال کاغذی یادتون نره :):broken_heart:>>
این هفته دیوانه وار شلوغ بود. اونقدری که من حس میکردم که نمی تونم درست و حسابی ازتون تشکر کنم. من چیزهای زیادی رو دلم میخواد باهاتون در میون بذارم اما اونها در درونم انباشته میشدند و من نمیدونم که کجا باید اونها رو خالی کنم. پس من با ناراحتی و به تنهایی در استادیو اونقدری منتظر میموندم تا بتونم احساساتم رو با شما در میون بذارم اما شرایط این اجازه رو بهم نمیده؛ این ناراحت کننده است.
این هفته، هفته ای بود که من با فن ساین، نامه هاتون، کلماتتون، چهره هاتون و نگاهاتون آروم شدم. اینا به من اطمینان دادند که من میتونم انسان بهتری بشم، به راحتی میتونم هر سرنوشتی رو قبول و باهاش با هوشیاری بیشتری رو به رو بشم... من این ها رو از کلماتتون، احساساتتون و نگاهاتون دریافت کردم. امیدوارم که نگاه من به شما هم همینطور بوده باشه. اعتقادم این که مردمی که صمیمیت منو قبول دارند به همون اندازه ای هستند که به من نزدیک نیستند پس من باید بیشتر روشن فکر باشم.
من تمایل دارم که عشق بیشتری رو زمانی که انسان بهتر و بزرگ تری نسبت به الان شدم، دریافت کنم. من فکر میکنم که این واقعیت که من میتونم این تفکرات و احساسات رو در سن 24 سالگی داشته باشم، شانس بزرگیــه. پس اگر منو دوست دارید، منو راحت تر ببینید.
در این راهی که بهم داده شده تا در اون قدم بزنم، جاهایی میرسه که من از درون یخ میزنم ولی من دارم کم کم قوی میشم... من مطمئنم که الان دارم زمان رو اطفا میکنم.
اعضاء بهترین تسلی برای من هستند. من در حال سقوط هستم و اونها منو در سکوت تماشا می کنند. اونها دست هاشون رو به دور شونه ام میگذارند و بدون گفتن حتی یک کلمه منو آروم می کنند. 'در کنار هم بودن' چه معنی ای میده؟ این فقط یعنی: در کنار هم بودن....
من باید پیوسته سرمو تکون بدم تا تایید کنم که اونها بیشتر از من بالغ شده اند. شاید من برنامه ریزی کنم که انجام بدمش ولی این اهمیتی نداره و بعد از اون حتماً من خود واقعی ام خواهم شد. نمیدونم که من یک ترفیع در پیش دارم... پس من میتونم لبخند بزنم بدون اینکه اهمیت بدم که چقدر حالمو بد میکنه... درست مثل زمانی که شما منتظر 'روز بهاری' اید و اون روز می آد اما بلاخره بعدش دوباره زمستون میشه... هرچند بعد از اون زمستون هم باز بهار رو داریم. خیلی تفاوتــه در فهمیدن اینکه با زمستون رو به رو میشی یا نه... چیزی مثل احساس کردن سایه ات در زیر پاهات... و این هرگز، برای همیشه راحت نیست. اون دوستی که به پیش ام می آد در اصل کاری از دستش برای من برنمی آد.
پس دوستان من، من ازتون ممنونم که با اینکه من براتون غریبه ای بیش نیستم، هر روز می آیند و روز های تاریک من رو که شبیه تونلی در بالای سرم هست رو با من میگذرونید.
مرسی که منو میشناسید و باورم دارید. منم میخوام که شما رو بشناسم و بهتون باور داشته باشم. من الان احساس آرامش بیشتری میکنم.
' هرچقدر که روز ها آسون تر میشند، یک نور کوچک هم در زندگی امون نخواهد تابید؟! ' من میخوام باور داشته باشم که صلح در زندگی ما، زندگی الان و آینده ی من وجود خواهد داشت.
هفته ای شبیه رویا، هفته ای شلوغ و سخت... مرسی که با ما لبخند زدید و گریه کردید. من تمام قدردانی ام رو به شما تقدیم میکنم. شماها دارید زندگی اید رو تحمل میکنید که لایق احترام زیادیــه...
برای کسی که من دوسش دارم، کسی که نامه ی من رو میخونه.
#bts
نامه ی Rapmonster به آرمی ها:
<< دستمال کاغذی یادتون نره :):broken_heart:>>
این هفته دیوانه وار شلوغ بود. اونقدری که من حس میکردم که نمی تونم درست و حسابی ازتون تشکر کنم. من چیزهای زیادی رو دلم میخواد باهاتون در میون بذارم اما اونها در درونم انباشته میشدند و من نمیدونم که کجا باید اونها رو خالی کنم. پس من با ناراحتی و به تنهایی در استادیو اونقدری منتظر میموندم تا بتونم احساساتم رو با شما در میون بذارم اما شرایط این اجازه رو بهم نمیده؛ این ناراحت کننده است.
این هفته، هفته ای بود که من با فن ساین، نامه هاتون، کلماتتون، چهره هاتون و نگاهاتون آروم شدم. اینا به من اطمینان دادند که من میتونم انسان بهتری بشم، به راحتی میتونم هر سرنوشتی رو قبول و باهاش با هوشیاری بیشتری رو به رو بشم... من این ها رو از کلماتتون، احساساتتون و نگاهاتون دریافت کردم. امیدوارم که نگاه من به شما هم همینطور بوده باشه. اعتقادم این که مردمی که صمیمیت منو قبول دارند به همون اندازه ای هستند که به من نزدیک نیستند پس من باید بیشتر روشن فکر باشم.
من تمایل دارم که عشق بیشتری رو زمانی که انسان بهتر و بزرگ تری نسبت به الان شدم، دریافت کنم. من فکر میکنم که این واقعیت که من میتونم این تفکرات و احساسات رو در سن 24 سالگی داشته باشم، شانس بزرگیــه. پس اگر منو دوست دارید، منو راحت تر ببینید.
در این راهی که بهم داده شده تا در اون قدم بزنم، جاهایی میرسه که من از درون یخ میزنم ولی من دارم کم کم قوی میشم... من مطمئنم که الان دارم زمان رو اطفا میکنم.
اعضاء بهترین تسلی برای من هستند. من در حال سقوط هستم و اونها منو در سکوت تماشا می کنند. اونها دست هاشون رو به دور شونه ام میگذارند و بدون گفتن حتی یک کلمه منو آروم می کنند. 'در کنار هم بودن' چه معنی ای میده؟ این فقط یعنی: در کنار هم بودن....
من باید پیوسته سرمو تکون بدم تا تایید کنم که اونها بیشتر از من بالغ شده اند. شاید من برنامه ریزی کنم که انجام بدمش ولی این اهمیتی نداره و بعد از اون حتماً من خود واقعی ام خواهم شد. نمیدونم که من یک ترفیع در پیش دارم... پس من میتونم لبخند بزنم بدون اینکه اهمیت بدم که چقدر حالمو بد میکنه... درست مثل زمانی که شما منتظر 'روز بهاری' اید و اون روز می آد اما بلاخره بعدش دوباره زمستون میشه... هرچند بعد از اون زمستون هم باز بهار رو داریم. خیلی تفاوتــه در فهمیدن اینکه با زمستون رو به رو میشی یا نه... چیزی مثل احساس کردن سایه ات در زیر پاهات... و این هرگز، برای همیشه راحت نیست. اون دوستی که به پیش ام می آد در اصل کاری از دستش برای من برنمی آد.
پس دوستان من، من ازتون ممنونم که با اینکه من براتون غریبه ای بیش نیستم، هر روز می آیند و روز های تاریک من رو که شبیه تونلی در بالای سرم هست رو با من میگذرونید.
مرسی که منو میشناسید و باورم دارید. منم میخوام که شما رو بشناسم و بهتون باور داشته باشم. من الان احساس آرامش بیشتری میکنم.
' هرچقدر که روز ها آسون تر میشند، یک نور کوچک هم در زندگی امون نخواهد تابید؟! ' من میخوام باور داشته باشم که صلح در زندگی ما، زندگی الان و آینده ی من وجود خواهد داشت.
هفته ای شبیه رویا، هفته ای شلوغ و سخت... مرسی که با ما لبخند زدید و گریه کردید. من تمام قدردانی ام رو به شما تقدیم میکنم. شماها دارید زندگی اید رو تحمل میکنید که لایق احترام زیادیــه...
برای کسی که من دوسش دارم، کسی که نامه ی من رو میخونه.
۹.۴k
۱۵ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.