ای کاش شبی یاد مرا دست تو می داد
ای کاش شبی یاد مرا دست تو می داد
میروی شمع دلم جانش را دست تو می داد
هرگاه دلم لرزشی افتاد ز دستت
این تاب و توان و ضربان را دست تو می داد
مثل پروانه ی بی تاب دور تو گشتم
دیدم بال و پر سوخته ام را دست تو می داد
تک درخت خشکیده ی این باغ شدم من
زمانه باز تبرش را دست تو می داد
این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد
ای کاش کسی این غزلم را دست تو می داد
سوختم و ساختم و آیینه ی شبها شدم
بین اینهمه احساس چرا سنگ دست تو می داد
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
ای کاش شبی یاد مرا دست تو می داد
#
میروی شمع دلم جانش را دست تو می داد
هرگاه دلم لرزشی افتاد ز دستت
این تاب و توان و ضربان را دست تو می داد
مثل پروانه ی بی تاب دور تو گشتم
دیدم بال و پر سوخته ام را دست تو می داد
تک درخت خشکیده ی این باغ شدم من
زمانه باز تبرش را دست تو می داد
این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد
ای کاش کسی این غزلم را دست تو می داد
سوختم و ساختم و آیینه ی شبها شدم
بین اینهمه احساس چرا سنگ دست تو می داد
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
ای کاش شبی یاد مرا دست تو می داد
#
۵.۱k
۲۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.