پارت ششم
#پارت_ششم
شیوا+شهــاب😠
شهاب+تا اینو نگفتم که قصدت اومدن نبود
شیوا هیچی نگفت و برگست طرف ما
+ببخشید ولی نمیتونم قبول کنم
آرمان+چرا اونوخ
+چون مسئولیت داره برام
+مگه دکتر نیستی تو
+خب
+پس وظیفته که به یه شخص مریض کمک کنی
+کی گفته
+وجدانت
شیوا یکم نگاش کردو سریع گفت
+خــب...کجاست
شیوا و آرمان باهم رفتن تو اتاق سها
همینکه درو بست چپ چپ به شهاب نگاه کردم
+کی دل منو برده؟
+اسمش چی بود؟...اها هانا
-شهاب بس کن
+اگه اینطور نیس پس چرا بش کمک میکنی...چرا امشب اینقد کلافه ای؟
-شهاب میشه بس کنی
+نه بس نمیکنم...چرا ساکتی و نمیگی یه حسی بهش داری
-شهاب چرا چرت میگی من چقده که این دخترو میشناسم مگه؟...شهاب من از هیچ دختری خوشم نمیاد...ینی هیچ حسی به جنس مخالفم ندارم...اگه هم به سها کمک میکنم فقط بخاطر اینه که میدونم این کاره نیست و ناخواسته این اتفاق براش افتاده
+اصن از کجا میدونی ناخواسته بوده
-اگه خودش میخواست نمینشست اینجوری گریه کنه
+شاید دوس پسرش اینکارو کرده باشه و اونم این انتظارو ازش نداشته بوده
-اگه اینم باشه باز خودش نخواسته
+ولی دوس پسر که داشته...
-شهاب توهم دوس دختر داری ولی همچین کاری رو باهاش نکردی...دلیل نمیشه چون دوس پسر داشته خودش خواسته
با یاداوری اون دخترو حسی که بهش داشت ساکت شد...برام قابل هضم نبود که از چیه اون پلنگ خوشش میومد...اون دختر سابقه ی درخشانی نداشت ولی من میدونستم که باکره نیست چون میدونستم قبل از شهاب با چند نفری بوده...ولی هرچی به شهاب گفتم دربارش تحقیق کن میگفت گذشته ی هر ادمی مربوط به خودشه چرا من دخالت کنم
-ببخشید شبتو خراب کردم
+نه بابا بیکار بودم که...
-الاغ کدوم پسر باکره ای تو شب زفافش بیکار بوده که تو باشی...
+خفه شووو آرســااام😠 😲 خندیدمو گفتم
-ای حال میده اذیتت کنی
+باشه نوبت منم میشه
با یه مکث ادامه داد
+امشب چجوری میخوابی؟
-همونجور که تو میخوابی
+ینی دختر زیرت نمیزاری؟
-مـگـه بـالـشتـه😨
+نـیـسـت؟!!😮
-حال ندارم امشب نه
+بیـا...اگه میدونستم سها رو ببینی اینقد متحول میشی دوره میوفتادم تو تهران پیداش میکردم
چپ چپ نگاش کردم که زد زیر خنده
+ای حال میده اذیتت کنی
دیگه خودمم خندم گرفته بود
آرمان از اتاق اومد بیرون و لم داد رو کاناپه
فنجون قهوشو بلند کردو یکم خورد ولی چون سرد شده بود گذاشتش رو میز
ادامه میدم دوستان...نظر
شیوا+شهــاب😠
شهاب+تا اینو نگفتم که قصدت اومدن نبود
شیوا هیچی نگفت و برگست طرف ما
+ببخشید ولی نمیتونم قبول کنم
آرمان+چرا اونوخ
+چون مسئولیت داره برام
+مگه دکتر نیستی تو
+خب
+پس وظیفته که به یه شخص مریض کمک کنی
+کی گفته
+وجدانت
شیوا یکم نگاش کردو سریع گفت
+خــب...کجاست
شیوا و آرمان باهم رفتن تو اتاق سها
همینکه درو بست چپ چپ به شهاب نگاه کردم
+کی دل منو برده؟
+اسمش چی بود؟...اها هانا
-شهاب بس کن
+اگه اینطور نیس پس چرا بش کمک میکنی...چرا امشب اینقد کلافه ای؟
-شهاب میشه بس کنی
+نه بس نمیکنم...چرا ساکتی و نمیگی یه حسی بهش داری
-شهاب چرا چرت میگی من چقده که این دخترو میشناسم مگه؟...شهاب من از هیچ دختری خوشم نمیاد...ینی هیچ حسی به جنس مخالفم ندارم...اگه هم به سها کمک میکنم فقط بخاطر اینه که میدونم این کاره نیست و ناخواسته این اتفاق براش افتاده
+اصن از کجا میدونی ناخواسته بوده
-اگه خودش میخواست نمینشست اینجوری گریه کنه
+شاید دوس پسرش اینکارو کرده باشه و اونم این انتظارو ازش نداشته بوده
-اگه اینم باشه باز خودش نخواسته
+ولی دوس پسر که داشته...
-شهاب توهم دوس دختر داری ولی همچین کاری رو باهاش نکردی...دلیل نمیشه چون دوس پسر داشته خودش خواسته
با یاداوری اون دخترو حسی که بهش داشت ساکت شد...برام قابل هضم نبود که از چیه اون پلنگ خوشش میومد...اون دختر سابقه ی درخشانی نداشت ولی من میدونستم که باکره نیست چون میدونستم قبل از شهاب با چند نفری بوده...ولی هرچی به شهاب گفتم دربارش تحقیق کن میگفت گذشته ی هر ادمی مربوط به خودشه چرا من دخالت کنم
-ببخشید شبتو خراب کردم
+نه بابا بیکار بودم که...
-الاغ کدوم پسر باکره ای تو شب زفافش بیکار بوده که تو باشی...
+خفه شووو آرســااام😠 😲 خندیدمو گفتم
-ای حال میده اذیتت کنی
+باشه نوبت منم میشه
با یه مکث ادامه داد
+امشب چجوری میخوابی؟
-همونجور که تو میخوابی
+ینی دختر زیرت نمیزاری؟
-مـگـه بـالـشتـه😨
+نـیـسـت؟!!😮
-حال ندارم امشب نه
+بیـا...اگه میدونستم سها رو ببینی اینقد متحول میشی دوره میوفتادم تو تهران پیداش میکردم
چپ چپ نگاش کردم که زد زیر خنده
+ای حال میده اذیتت کنی
دیگه خودمم خندم گرفته بود
آرمان از اتاق اومد بیرون و لم داد رو کاناپه
فنجون قهوشو بلند کردو یکم خورد ولی چون سرد شده بود گذاشتش رو میز
ادامه میدم دوستان...نظر
۶.۴k
۲۴ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.