" دوستت دارم "
" دوستت دارم "
یادت که نرفته، بی دلیل
عشقی که از سر دلیل باشد
عشق نیست
ریاضیست
و من بیزار از اعداد " دوستت دارم "
برای آنچه هستی
نه برای آنچه میخواهم باشی
برای آنچه تو را تو کرده
چونان که حسرت میخورد آیینه
از دیدن و درک نکردن تو " دوستت دارم "
بدون هیچ تایی
عشقی که تا داشته باشد
در اندازه ها خلاصه می شود
و من بیزار از هندسه " دوستت دارم "
از این رو که در رویایم
در گلستان اندام تو
خود را به مذهب چشمانت می سپارم
دستانم را تا خورشید نگاهت
به تمنا رهسپار خواهم کرد
و چه بی دلیل مرا به عرش آغوشت فرا می خوانی
به یقیین ایمان خواهم اورد
به آئین قبیله آغوشت " دوستت دارم "
نه توان بیستون دارم
نه دلی برای خوردن خاک کوی تو
نه وقتی برای نفسهای مضطرب
و نه پایی برای رسیدن به کویت
فقط می دانم
دوستت دارم،یادت که نرفته؟؟ بی دلیل " دوستت دارم "
آن گونه که سالهاست تورا می کشم
اما نه رنگ ها
و نه کاغذها توان به رخ کشیدنت را ندارند
هربار به شوق تو رنگها را به میدان می آورم
اما باز همان می شود که هستی
نوری سفید میان صفحه " دوستت دارم "
بدون اینکه - چرا - آیا - چگونه - می توان؟
نه نه نه
بدون هیچ سوالی
مویرگ های عشق
اما و اگر را خون نمی شناسند " دوستت دارم "
از آن روی که ریشه دوانده
وجودت در لا به لای سنگهای محبت بشری
و نقض کرده
تمام معادلات جغرافیایی را
طول و عرض نمی شناسد
عشقی که در فضا و اتمسفر خود را به تو سپرده است " دوستت دارم "
نه شکل یک نیاز
نه دلسوزیه یک خواسته برای نفس
و نه حتی اشتیاق کودکانه برای سینه مادر
بلکه برای قانون وجودت
برای تقدس حضورت " دوستت دارم "
برای دوست داشتنم دنبال دلیل نگرد
عشقی که از دلیل بیاید
عشق نیست
معادلات پیچیده بشریست
خواستن تو یک حس ساده
یک صدای زیبا یا شاید یک ترانه کوتاه است
دوستت دارم و یک ریز به داشتنت می بالم..
یادت که نرفته، بی دلیل
عشقی که از سر دلیل باشد
عشق نیست
ریاضیست
و من بیزار از اعداد " دوستت دارم "
برای آنچه هستی
نه برای آنچه میخواهم باشی
برای آنچه تو را تو کرده
چونان که حسرت میخورد آیینه
از دیدن و درک نکردن تو " دوستت دارم "
بدون هیچ تایی
عشقی که تا داشته باشد
در اندازه ها خلاصه می شود
و من بیزار از هندسه " دوستت دارم "
از این رو که در رویایم
در گلستان اندام تو
خود را به مذهب چشمانت می سپارم
دستانم را تا خورشید نگاهت
به تمنا رهسپار خواهم کرد
و چه بی دلیل مرا به عرش آغوشت فرا می خوانی
به یقیین ایمان خواهم اورد
به آئین قبیله آغوشت " دوستت دارم "
نه توان بیستون دارم
نه دلی برای خوردن خاک کوی تو
نه وقتی برای نفسهای مضطرب
و نه پایی برای رسیدن به کویت
فقط می دانم
دوستت دارم،یادت که نرفته؟؟ بی دلیل " دوستت دارم "
آن گونه که سالهاست تورا می کشم
اما نه رنگ ها
و نه کاغذها توان به رخ کشیدنت را ندارند
هربار به شوق تو رنگها را به میدان می آورم
اما باز همان می شود که هستی
نوری سفید میان صفحه " دوستت دارم "
بدون اینکه - چرا - آیا - چگونه - می توان؟
نه نه نه
بدون هیچ سوالی
مویرگ های عشق
اما و اگر را خون نمی شناسند " دوستت دارم "
از آن روی که ریشه دوانده
وجودت در لا به لای سنگهای محبت بشری
و نقض کرده
تمام معادلات جغرافیایی را
طول و عرض نمی شناسد
عشقی که در فضا و اتمسفر خود را به تو سپرده است " دوستت دارم "
نه شکل یک نیاز
نه دلسوزیه یک خواسته برای نفس
و نه حتی اشتیاق کودکانه برای سینه مادر
بلکه برای قانون وجودت
برای تقدس حضورت " دوستت دارم "
برای دوست داشتنم دنبال دلیل نگرد
عشقی که از دلیل بیاید
عشق نیست
معادلات پیچیده بشریست
خواستن تو یک حس ساده
یک صدای زیبا یا شاید یک ترانه کوتاه است
دوستت دارم و یک ریز به داشتنت می بالم..
۳.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.