قسمت صدوهفت رمان آوازه زیره آب
قسمت صدوهفت رمان آوازه زیره آب
...وارد محوطه که شدم اول سعی کردم نسیم رو پیدا کنم تا جایی که ممکنه ازش دور باشم..خب منم غرور داشتم حق نداشت باهام اینجوری برخورد کنه!! بعدم که پیداش نکردم فهمیدم حتمن داخله و اینجا تو حیاط جام امنه!! اووف کلاسم پنج دقه دیگه شروع میشه برم داخل بهتره.. با زور و بدبختی کلاس رو پیدا کردم و سپر رو هم دیدم.. هی اشاره میکرد برم پیشش بشینم ولی دقیقن جلوش نسیم نشسته بود.. روانی هم هی سوت و جیغ داد و بیداد که برم پیشش.. منم همون جلو نشستم بهش اس داد
-خفه شو نکبته عنینه
-خیلی بیشعوری چرا نیومدی پیشم بشینی؟؟
-تا جونت در بیاد!!
یهو استاد اومد و دیگه نتونست بهم اس بده.. سره کلاس کلن فکرم پشته سر بود که نسیم الان داره منو میبینه؟؟ چه فکری کرده وقتی من نرفتم پشتش بشینم؟؟ اصن نسیم چ حسی بمن داره و چی فکری راجبم میکنه؟؟ شاید من اونی نیستم که مده نظرش بود.. اصن به درک بره زیره تریلی 24 چرخ... من یه جوری بهش ثابت میکنم که واسم مهم نیست!! والا.. فک نکنه یه گوهیه حالا!! دختریکه عنتر.. گمشه...اصن من چ غلطی کردم اومدم دانشگاه!! اوووف اینم یه بند داشت زر میزد.. یهو اسممو صدا زد.. به خودم اومدم..
-خب آقایه یوسفی بفرمایید!!
ها؟ چی؟ چی چی بگم؟؟ فهمید تو باغ نبودم گف
-پرسیدم به نظره شما همسر آیندتون باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟؟
خب.. شبیه درنا باشه!! نه.. باید مغرور و پاک باشه... خب نسیم به خودش میگره!! چی بگم؟؟ ها فهمیدم!!!!
-باید یه جوری باشه که هر وقت که نگاهش میکنی یاده یکی از استیکرایه تلگرام بیوفتی!!!
کله کلاس متلاشی شد از خنده.. منم مثلن میخواستم ببینم سپر هم میخنده یا نه ولی درواقع هدفم نسیم بود.. با اینکه تو پوزی هم بهم زده بود اما هنوزم ولسم مهم بود.. در کماله تعجب دیدم که نمیخنده و قیافش شبیه پوکره.. بی خود بی معنی!! میخوام که اصن تا قیامت نخندی!!
-بسیار خب آقایه یوسفی.. کلاس رو هم که بهم ریختید... مهم نیست..عاقای مفتاحی.. نظره شما چیه؟؟
...وارد محوطه که شدم اول سعی کردم نسیم رو پیدا کنم تا جایی که ممکنه ازش دور باشم..خب منم غرور داشتم حق نداشت باهام اینجوری برخورد کنه!! بعدم که پیداش نکردم فهمیدم حتمن داخله و اینجا تو حیاط جام امنه!! اووف کلاسم پنج دقه دیگه شروع میشه برم داخل بهتره.. با زور و بدبختی کلاس رو پیدا کردم و سپر رو هم دیدم.. هی اشاره میکرد برم پیشش بشینم ولی دقیقن جلوش نسیم نشسته بود.. روانی هم هی سوت و جیغ داد و بیداد که برم پیشش.. منم همون جلو نشستم بهش اس داد
-خفه شو نکبته عنینه
-خیلی بیشعوری چرا نیومدی پیشم بشینی؟؟
-تا جونت در بیاد!!
یهو استاد اومد و دیگه نتونست بهم اس بده.. سره کلاس کلن فکرم پشته سر بود که نسیم الان داره منو میبینه؟؟ چه فکری کرده وقتی من نرفتم پشتش بشینم؟؟ اصن نسیم چ حسی بمن داره و چی فکری راجبم میکنه؟؟ شاید من اونی نیستم که مده نظرش بود.. اصن به درک بره زیره تریلی 24 چرخ... من یه جوری بهش ثابت میکنم که واسم مهم نیست!! والا.. فک نکنه یه گوهیه حالا!! دختریکه عنتر.. گمشه...اصن من چ غلطی کردم اومدم دانشگاه!! اوووف اینم یه بند داشت زر میزد.. یهو اسممو صدا زد.. به خودم اومدم..
-خب آقایه یوسفی بفرمایید!!
ها؟ چی؟ چی چی بگم؟؟ فهمید تو باغ نبودم گف
-پرسیدم به نظره شما همسر آیندتون باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟؟
خب.. شبیه درنا باشه!! نه.. باید مغرور و پاک باشه... خب نسیم به خودش میگره!! چی بگم؟؟ ها فهمیدم!!!!
-باید یه جوری باشه که هر وقت که نگاهش میکنی یاده یکی از استیکرایه تلگرام بیوفتی!!!
کله کلاس متلاشی شد از خنده.. منم مثلن میخواستم ببینم سپر هم میخنده یا نه ولی درواقع هدفم نسیم بود.. با اینکه تو پوزی هم بهم زده بود اما هنوزم ولسم مهم بود.. در کماله تعجب دیدم که نمیخنده و قیافش شبیه پوکره.. بی خود بی معنی!! میخوام که اصن تا قیامت نخندی!!
-بسیار خب آقایه یوسفی.. کلاس رو هم که بهم ریختید... مهم نیست..عاقای مفتاحی.. نظره شما چیه؟؟
۹.۳k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.