داشتم به این فکر میکردم که اگه یک شب یا یک روز مرگ اومد س
داشتم به این فکر میکردم که اگه یک شب یا یک روز مرگ اومد سراغم بهش چی بگم؟
بگم برو حالا بعدا با هم صحبت میکنیم
اصلا میره؟ اصلا اجازه ی حرف زدن بهم میده؟ اصلا به ارزوهام نگاه میکنه؟ به اینکه هنوز کلی کار هست که باید انجام بدم؟به اینکه هنوز دست کسی که دوسش دارمو نگرفتم،
مرگ بهم اجازه میده؟ بهش زنگ بزنم برای اخرین بار فقط صداشو بشنوم، مرگ اینقدر مهربون هست که اجازه بده برم از دوستام خداحافظی کنم؟ یا نه همیشه باید اماده باشم، همیشه باید یهجوری لباس بپوشم که انگاری این اخرین لباسیه که میپوشم یا جوری رفیقامو دوست داشته باشم که شاید واسه بعدا دیر باشه، یا هرشب از پدرمادرم خداحافظی کنم بعد برم بخوابم یا اینکه تا دیر نشده برم کسی که دوسش دارم ببینمو بهش بگم چقدر دوسش دارم.
مرگ اینقدر مهربون هست که فرصت بده؟
فکر نمیکنم!
همیشه حقیقت ها تلخن،مثل مرگ...
بگم برو حالا بعدا با هم صحبت میکنیم
اصلا میره؟ اصلا اجازه ی حرف زدن بهم میده؟ اصلا به ارزوهام نگاه میکنه؟ به اینکه هنوز کلی کار هست که باید انجام بدم؟به اینکه هنوز دست کسی که دوسش دارمو نگرفتم،
مرگ بهم اجازه میده؟ بهش زنگ بزنم برای اخرین بار فقط صداشو بشنوم، مرگ اینقدر مهربون هست که اجازه بده برم از دوستام خداحافظی کنم؟ یا نه همیشه باید اماده باشم، همیشه باید یهجوری لباس بپوشم که انگاری این اخرین لباسیه که میپوشم یا جوری رفیقامو دوست داشته باشم که شاید واسه بعدا دیر باشه، یا هرشب از پدرمادرم خداحافظی کنم بعد برم بخوابم یا اینکه تا دیر نشده برم کسی که دوسش دارم ببینمو بهش بگم چقدر دوسش دارم.
مرگ اینقدر مهربون هست که فرصت بده؟
فکر نمیکنم!
همیشه حقیقت ها تلخن،مثل مرگ...
۷.۰k
۱۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.