تازه رسیده بودم ،
تازه رسیده بودم ،
طبق عادت همیشگی ام بعد از ورود به خانه خودم را تویِ آینه بَرانداز کردم
و چشمم افتاد به شال گردنی که دورِ گردنم جامانده بود ...
گوشی را برداشتم و برایش نوشتم:
« باز هم از خودَت چیزی پیشِ من جا گذاشتی که از یادم نروی ؟! » چند ثانیه بیشتر طول نکشید که جواب داد:
« این ها که چیزی نیست ...
من دلم را پیش تو جاگذاشته ام بانو ... »
عاشقانه خندیدم و شال گردنِ قرمزش را روی رَخت آویزِ اتاق آویزان کردم ،
نمیتوانستم فکرش را نکنم
انگار یک تکه از وجودش را با خود به خانه آورده بودم که اینقدر زنده و واقعی کنارِ خودم حِسَش میکردم
چشم باز میکردم میدیدَمَش
چشم میبستم فکر میکردم کنارم نشسته و دارد نگاهم میکند
کتاب میخواندم صدایِ « ای جان » گفتنش توی گوشم میپیچید
نفس میکشیدم عَطرَش حالم را دگرگون میکرد ...!
خوب بلد بود چه کار کند که از یادِ آدم نرود ...
آنقدر از خودش خاطره و حرف و خاص بودن به جا گذاشت که به بودنش در تمامِ روزها و لحظه هایم عادت کردم ،
حتی وقتی برای مصاحبه به فلان شرکت رفته بودم
یا وسط امتحان سختِ فیزیک و مسائلِ مغناطیس داشتم به او فکر میکردم !!
بعضی ها خیلی خوب بلدند تویِ لحظه های آدم جریان داشته باشند
حتی وقتی نیستند ...
و مدت ها از نبودنشان میگذرد
اصلا هم فکر نمیکنند آن سویِ این به یاد ماندن ها یک نفر دارد همراهشان زندگی میکند ...
حالا مدت هاست که نیست
و ردِ بودنش جوری درونِ زندگی ام جامانده
که هیچ بودنی ، نبودنش را جبران نمیکند ...
به یاد ماندنی های عزیز !
اگر کاری میکنید
که فراموش نشوید
لطفا همیشه بمانید !
چون آن آدم
بعد از شما
آدمِ سابق نمیشود ...
طبق عادت همیشگی ام بعد از ورود به خانه خودم را تویِ آینه بَرانداز کردم
و چشمم افتاد به شال گردنی که دورِ گردنم جامانده بود ...
گوشی را برداشتم و برایش نوشتم:
« باز هم از خودَت چیزی پیشِ من جا گذاشتی که از یادم نروی ؟! » چند ثانیه بیشتر طول نکشید که جواب داد:
« این ها که چیزی نیست ...
من دلم را پیش تو جاگذاشته ام بانو ... »
عاشقانه خندیدم و شال گردنِ قرمزش را روی رَخت آویزِ اتاق آویزان کردم ،
نمیتوانستم فکرش را نکنم
انگار یک تکه از وجودش را با خود به خانه آورده بودم که اینقدر زنده و واقعی کنارِ خودم حِسَش میکردم
چشم باز میکردم میدیدَمَش
چشم میبستم فکر میکردم کنارم نشسته و دارد نگاهم میکند
کتاب میخواندم صدایِ « ای جان » گفتنش توی گوشم میپیچید
نفس میکشیدم عَطرَش حالم را دگرگون میکرد ...!
خوب بلد بود چه کار کند که از یادِ آدم نرود ...
آنقدر از خودش خاطره و حرف و خاص بودن به جا گذاشت که به بودنش در تمامِ روزها و لحظه هایم عادت کردم ،
حتی وقتی برای مصاحبه به فلان شرکت رفته بودم
یا وسط امتحان سختِ فیزیک و مسائلِ مغناطیس داشتم به او فکر میکردم !!
بعضی ها خیلی خوب بلدند تویِ لحظه های آدم جریان داشته باشند
حتی وقتی نیستند ...
و مدت ها از نبودنشان میگذرد
اصلا هم فکر نمیکنند آن سویِ این به یاد ماندن ها یک نفر دارد همراهشان زندگی میکند ...
حالا مدت هاست که نیست
و ردِ بودنش جوری درونِ زندگی ام جامانده
که هیچ بودنی ، نبودنش را جبران نمیکند ...
به یاد ماندنی های عزیز !
اگر کاری میکنید
که فراموش نشوید
لطفا همیشه بمانید !
چون آن آدم
بعد از شما
آدمِ سابق نمیشود ...
۳.۰k
۱۴ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.