پارت57: کوکی: بهت قول میدم بهم اعتماد کن. حتی اگه خودتم ب
پارت57: کوکی: بهت قول میدم بهم اعتماد کن. حتی اگه خودتم بخوای دس از سرت برنمیدارم. من: خوب نظرت چیه بریم توی حال. کوکی: موافقم پاشو لباستو بپوش تا بریم. از روی تخت پا شدمو لباسمو پوشیدم. بعدم با هم دیگه رفتیم توی حال. رفتم پیش جین. من: جین سونبه ببخش من نتونستم چیزایی که میخواستیو بگیرم..
جین: گائول بس کن من باید معذرت بخوام. تازه مرغ سوخاری سفارش دادم از بی بی کیو . من: خوب مثه اینکه خیلی هم بد نشد. رفتم روی مبل نشستم کوکی کنارم نشست. سرم تو گوشیم بود. همینجوری ول میچرخیدم.
یهو یه پیام برام اومد نا شناس بود. پیامو باز کردم. از تعجب و خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم. ماری بود.
گفته بود: سلام گائول من ماری ام امروز ساعت 4 میرسم فرودگاه میخواستم بدونی بالاخره برگشتم. چشام تا سقف باز بود. همینجوری میخندیدم. وی: چته؟؟ من: ها؟؟ اها یه جوک بود خیلی خنده دار بود. جین: تو وقتی یه جوک خنده دار میخونی قیافت اینجوری میشه؟؟ من: اره خوب.
کوکی: به منم بگو بخندم. دسشو گرفتمو گفتم: بیا بریم تو اتاق بهت میگم. شوگا: ینی میخوای بگی ما بی جنبه ایم؟
من: نه...اصلا فقط جاش نیس تو جمع بگم. خلاصه به این بهونه کوکیو بردم تو اتاق. با تعجب نگام میکرد. کوکی: گائول تو ازین جوکا زیاد میخونی؟!! من: جونگ کوک جوک چیههه. کوکی: وااا مگه بهم نگفتی بیام تو اتاق تا جوکو بگی
من: نه جونگ کوک نههه. کوکی: پس چی؟ من: یه چیزی بگم باور نمیکنی. کوکی: میشه بگی فوضول مرگ شدمم.
من: جونگ کوک میدونی یه پیام نا شناس داشتم...
کوکی: چی دوباره تهدیدت کردن؟؟ باید به پلیس خبر بدیم.
من: نهههه بزار حرفمو بزنم پیامو باااز کردم اگه گفتی کی بود. کوکی: اسکول کردی منو؟؟! داری میگی ناشناس بود بعد میگی اگه گفتی کی بود؟؟!! من: ایش خو توی متن گفته بود. کوکی: میگی یا بخورمت ها؟؟؟ من: میگم..اون..ماریا بووود امروز ساعت 4 میرسه فرودگاه... دهنش باز بود چشاش از تعجب باز مونده بود. کوکی: تو مطمئنی ؟؟ شوخی میکنییی؟؟؟؟ من: الان تو شرایطیم که بات شوخی کنم به نظرت؟؟؟؟ کوکی: وااای بهتر از این نمیشه جین هیونگ خیلی خوشحال میشههه وااای. من: خوب باید به یه بهونه ای منو تو بریم بیرون که خیلی هم زایه نباشه. بعد میریم فرودگاه ماریو ورمیداریم میاریم خونه. کوکی: مثلا بگیم میخوایم بریم خرید. من: باهوووش اگه بگیم میخوایم بریم خرید که جین اول از همه میگه منم میااام. کوکی: راس میگی.
من: خوب میگم که امروز میخوام برم مانیکور بعد تو بگو منم باهات میام خوب؟؟؟ اینجوری شک نمیکنه.
کوکی: اره دقیقا گائول باهوش شدی امروز.
من: لوووس فعلا بیا بریم بیرون . اها صبر کن همین الان که رفتیم بیرون بخند که فک کنن من جوکو بهت گفتم.
کوکی: باشه بریم. درو که باز کرد زد زیر خنده خیلی طبیعی میخندید. نگاهی با تعجب بهش کردم. خندشو متوقف کرد و زیر لب گفت: توله خودت گفتی بخندم. خندم گرفته بود. رفتم بغلش کردم در گوشش گفتم: جوری خندیدی واقعا فک کردم یه چیزی بهت گفتم! بعدم دو تامون زدیم زیر خنده. تهیونگ اومد جلوم وایساد چشاشو ریز کردو نگام کرد.وی: هعی گائول تو واقعا نمیخوای اون جوکو به من بگی بدو میشنوم. کوکی نیشخندی زد. من: خوب از کوکی بپرس من خجالت میکشم بهت بگم جونگ کوک بهش بگو.
بعدم رفتمو روی صندلی نشستم. پوز خندی به کوکی زدم.
کوکی عصبانی نگام میکرد. از خنده داشتم میترکیدم.
کوکی: گائول تو مردی..... وی: خوب بگو میشنوم.
کوکی: اهم... خوب...یه روزی..دو تا امم خوک...که میخواستن بخورنشون.... اینو که گفت از خنده منفجر شدم ولوی زمین شده بودم دسمو روی دلم گذاشته بودم. خندم قابل کنترل نبود. جونگ کوک جوش اورد. کوکی: گائول میکشمتتت.... اومدو بغلم کرد گذاشتم روی مبل. همینجوری قلقلکم میداد. لباشو روی لبام گذاشتو لبام پایینمو بین دندوناش گرفتو گازم گرفت. لبامو ول کرد.
کوکی: خیلی پرووییی . من: تو بیش تر بچه سوسول به من میخندی؟؟؟؟ دو تا خوک.... دوباره زدم زیر خنده.
کوکی: نخند تو جای من بودی چی میگفتی.
من: خود جوکو میگفتم چرا در میری. وی جلو اومد.
وی: جدی میخواستی منو بپیچونی؟؟؟ ینی اینقد بد بود؟
مثبت 30 بود؟؟؟؟ کوکی: نه هیونگ نه ببین....پارک گائول میکشمت. از روی مبل بلند شدم. من: چطوره تو ام بیای تو اتاق تا بهت بگم؟؟؟؟ وی: جدی؟ پس بریم .
رفتیم توی اتاق. وی: میخواین یه چیزی بگین ؟؟؟
من: اوهوم در واقع اصلا جوکی در کار نیست. یه خبره.
وی: چی؟؟ من: ماریا امروز ساعت 4 میرسه فرودگاه.
بعد اصلا جوکی در کار نبود من جونگ کوکو اذیتش کردم.
وی: اولالا جدی؟؟؟؟ خوب پس عاالیه.
جین: گائول بس کن من باید معذرت بخوام. تازه مرغ سوخاری سفارش دادم از بی بی کیو . من: خوب مثه اینکه خیلی هم بد نشد. رفتم روی مبل نشستم کوکی کنارم نشست. سرم تو گوشیم بود. همینجوری ول میچرخیدم.
یهو یه پیام برام اومد نا شناس بود. پیامو باز کردم. از تعجب و خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم. ماری بود.
گفته بود: سلام گائول من ماری ام امروز ساعت 4 میرسم فرودگاه میخواستم بدونی بالاخره برگشتم. چشام تا سقف باز بود. همینجوری میخندیدم. وی: چته؟؟ من: ها؟؟ اها یه جوک بود خیلی خنده دار بود. جین: تو وقتی یه جوک خنده دار میخونی قیافت اینجوری میشه؟؟ من: اره خوب.
کوکی: به منم بگو بخندم. دسشو گرفتمو گفتم: بیا بریم تو اتاق بهت میگم. شوگا: ینی میخوای بگی ما بی جنبه ایم؟
من: نه...اصلا فقط جاش نیس تو جمع بگم. خلاصه به این بهونه کوکیو بردم تو اتاق. با تعجب نگام میکرد. کوکی: گائول تو ازین جوکا زیاد میخونی؟!! من: جونگ کوک جوک چیههه. کوکی: وااا مگه بهم نگفتی بیام تو اتاق تا جوکو بگی
من: نه جونگ کوک نههه. کوکی: پس چی؟ من: یه چیزی بگم باور نمیکنی. کوکی: میشه بگی فوضول مرگ شدمم.
من: جونگ کوک میدونی یه پیام نا شناس داشتم...
کوکی: چی دوباره تهدیدت کردن؟؟ باید به پلیس خبر بدیم.
من: نهههه بزار حرفمو بزنم پیامو باااز کردم اگه گفتی کی بود. کوکی: اسکول کردی منو؟؟! داری میگی ناشناس بود بعد میگی اگه گفتی کی بود؟؟!! من: ایش خو توی متن گفته بود. کوکی: میگی یا بخورمت ها؟؟؟ من: میگم..اون..ماریا بووود امروز ساعت 4 میرسه فرودگاه... دهنش باز بود چشاش از تعجب باز مونده بود. کوکی: تو مطمئنی ؟؟ شوخی میکنییی؟؟؟؟ من: الان تو شرایطیم که بات شوخی کنم به نظرت؟؟؟؟ کوکی: وااای بهتر از این نمیشه جین هیونگ خیلی خوشحال میشههه وااای. من: خوب باید به یه بهونه ای منو تو بریم بیرون که خیلی هم زایه نباشه. بعد میریم فرودگاه ماریو ورمیداریم میاریم خونه. کوکی: مثلا بگیم میخوایم بریم خرید. من: باهوووش اگه بگیم میخوایم بریم خرید که جین اول از همه میگه منم میااام. کوکی: راس میگی.
من: خوب میگم که امروز میخوام برم مانیکور بعد تو بگو منم باهات میام خوب؟؟؟ اینجوری شک نمیکنه.
کوکی: اره دقیقا گائول باهوش شدی امروز.
من: لوووس فعلا بیا بریم بیرون . اها صبر کن همین الان که رفتیم بیرون بخند که فک کنن من جوکو بهت گفتم.
کوکی: باشه بریم. درو که باز کرد زد زیر خنده خیلی طبیعی میخندید. نگاهی با تعجب بهش کردم. خندشو متوقف کرد و زیر لب گفت: توله خودت گفتی بخندم. خندم گرفته بود. رفتم بغلش کردم در گوشش گفتم: جوری خندیدی واقعا فک کردم یه چیزی بهت گفتم! بعدم دو تامون زدیم زیر خنده. تهیونگ اومد جلوم وایساد چشاشو ریز کردو نگام کرد.وی: هعی گائول تو واقعا نمیخوای اون جوکو به من بگی بدو میشنوم. کوکی نیشخندی زد. من: خوب از کوکی بپرس من خجالت میکشم بهت بگم جونگ کوک بهش بگو.
بعدم رفتمو روی صندلی نشستم. پوز خندی به کوکی زدم.
کوکی عصبانی نگام میکرد. از خنده داشتم میترکیدم.
کوکی: گائول تو مردی..... وی: خوب بگو میشنوم.
کوکی: اهم... خوب...یه روزی..دو تا امم خوک...که میخواستن بخورنشون.... اینو که گفت از خنده منفجر شدم ولوی زمین شده بودم دسمو روی دلم گذاشته بودم. خندم قابل کنترل نبود. جونگ کوک جوش اورد. کوکی: گائول میکشمتتت.... اومدو بغلم کرد گذاشتم روی مبل. همینجوری قلقلکم میداد. لباشو روی لبام گذاشتو لبام پایینمو بین دندوناش گرفتو گازم گرفت. لبامو ول کرد.
کوکی: خیلی پرووییی . من: تو بیش تر بچه سوسول به من میخندی؟؟؟؟ دو تا خوک.... دوباره زدم زیر خنده.
کوکی: نخند تو جای من بودی چی میگفتی.
من: خود جوکو میگفتم چرا در میری. وی جلو اومد.
وی: جدی میخواستی منو بپیچونی؟؟؟ ینی اینقد بد بود؟
مثبت 30 بود؟؟؟؟ کوکی: نه هیونگ نه ببین....پارک گائول میکشمت. از روی مبل بلند شدم. من: چطوره تو ام بیای تو اتاق تا بهت بگم؟؟؟؟ وی: جدی؟ پس بریم .
رفتیم توی اتاق. وی: میخواین یه چیزی بگین ؟؟؟
من: اوهوم در واقع اصلا جوکی در کار نیست. یه خبره.
وی: چی؟؟ من: ماریا امروز ساعت 4 میرسه فرودگاه.
بعد اصلا جوکی در کار نبود من جونگ کوکو اذیتش کردم.
وی: اولالا جدی؟؟؟؟ خوب پس عاالیه.
۵۶.۷k
۰۳ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.