دیر گاهی بود فکرم مرده بود
دیر گاهی بود فکرم مرده بود
در سکوت خویش خوابم برده بود
چشمم از خواب جنون پف کرده بود
روحم احساس تاسف کرده بود
خیمه در خاموشی شب داشتم
از هجوم هرم غم تب داشتم
آمدی شب را پراندی از سرم
فرصت پرواز دادی بر پرم
در سکوت خویش خوابم برده بود
چشمم از خواب جنون پف کرده بود
روحم احساس تاسف کرده بود
خیمه در خاموشی شب داشتم
از هجوم هرم غم تب داشتم
آمدی شب را پراندی از سرم
فرصت پرواز دادی بر پرم
۷۶۳
۱۵ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.