دلگیر شبی در زد ، فتانه نمیخواهی؟
دلگیر شبی در زد ، فتانه نمیخواهی؟
بی قصّه دل خود را ، افسانه نمیخواهی؟
بی حوصله دل گفتا ، شوریده مکن ما را
گفتم به سر گنجی ، دردانه نمیخواهی؟
ای بر سرسجاده ، دور از می و از باده
لب ریز ِ شراب آمد ، پیمانه نمیخواهی؟
دل بار دگر بامن ، او گر شودت دشمن
گوش ات به نصیحت کن ،فرزانه نمیخواهی
گر دیر شود حسرت ، خم تا نشدت قامت
آن موی پریشان را ، بر شانه نمیخواهی؟
او برشب تاران شد ، شمعی نه فروزان شد
خودسوز ِچه بیحاصل ،پروانه نمیخواهی؟
دل بازخروشان شد،چون چشمه ی جوشان شد
زنجیر گسست آمد ، دیوانه نمیخواهی؟
بی نام و نشان خندان ،از دور تر ِمیدان
صیّاد دلی ما را دزدانه نمیخواهی؟
بی قصّه دل خود را ، افسانه نمیخواهی؟
بی حوصله دل گفتا ، شوریده مکن ما را
گفتم به سر گنجی ، دردانه نمیخواهی؟
ای بر سرسجاده ، دور از می و از باده
لب ریز ِ شراب آمد ، پیمانه نمیخواهی؟
دل بار دگر بامن ، او گر شودت دشمن
گوش ات به نصیحت کن ،فرزانه نمیخواهی
گر دیر شود حسرت ، خم تا نشدت قامت
آن موی پریشان را ، بر شانه نمیخواهی؟
او برشب تاران شد ، شمعی نه فروزان شد
خودسوز ِچه بیحاصل ،پروانه نمیخواهی؟
دل بازخروشان شد،چون چشمه ی جوشان شد
زنجیر گسست آمد ، دیوانه نمیخواهی؟
بی نام و نشان خندان ،از دور تر ِمیدان
صیّاد دلی ما را دزدانه نمیخواهی؟
۷۵۰
۱۸ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.