کسی نبود که مراقبمان باشد!
کسی نبود که مراقبمان باشد!
حتی یک نفر نگفت " حواست را برای خودت جمع کن"
و این بود که درد ها حمله ور شدند...
عده ای مردند!
عده ای زخم خورده ی تحت ِ درمان،
و گروه زیادی دکتر جوابشان کرد...
آنهایی که زخم هایی عمیق دارند!
همان هایی که درد نه آنها را کشت،
نه چند روزی روی تخت بیمارستان نگه داشتت!
و این شد که مسکن کشف شد!
برای فرار...
لحظه ای آرامش آرامش بی ثبات...
ثانیه ای ندیدنش!
نخواستنش!
رد کردنتش.
یکی زیاد سیگار میکشد!
یکی بی مقصد میرود...
یکی هم در کنج یک کافه منتظر تلخ ترین قهوه میماند...
ولی جالب این است که این درد به استخوان زده های گروه آخر،
از همه و از همیشه بیشتر میخندند...
حتی یک نفر نگفت " حواست را برای خودت جمع کن"
و این بود که درد ها حمله ور شدند...
عده ای مردند!
عده ای زخم خورده ی تحت ِ درمان،
و گروه زیادی دکتر جوابشان کرد...
آنهایی که زخم هایی عمیق دارند!
همان هایی که درد نه آنها را کشت،
نه چند روزی روی تخت بیمارستان نگه داشتت!
و این شد که مسکن کشف شد!
برای فرار...
لحظه ای آرامش آرامش بی ثبات...
ثانیه ای ندیدنش!
نخواستنش!
رد کردنتش.
یکی زیاد سیگار میکشد!
یکی بی مقصد میرود...
یکی هم در کنج یک کافه منتظر تلخ ترین قهوه میماند...
ولی جالب این است که این درد به استخوان زده های گروه آخر،
از همه و از همیشه بیشتر میخندند...
۵.۳k
۲۰ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.