پارت ۲۵
پارت ۲۵
(رادوین)
با نفس رفته بودیم بیرون تا خرید شمال رو انجام بدیم ، ولی انگار نفس ذل و دماغ نداشت انگار از اومدن آرمان
نا راضی بود ، میخواستم ازش بپرسم میدونستم رُکه و بهم جواب میده ،
من : نفس تو انگار از اومدن آرمان ناراحتی
نفس : هوم
من : چرا؟
نفس: چون ازش خوشم نمیاد
من: مگه ارث بابا تو خورده که ازش خوشت نمیاد
نفس : ارث بابا مو نخورده ولی اصلا ازش خوشم نمیاد شاید تو درک نکنی ولی اصلا حس خوبی نسبت بهش
ندارم ازش حس منفی زیاد میگیرم ، از توی چشماش قشنگ حس های بد رو میخونم ، منم عادت دارم از همون
اول وقتی فرد جدیدی رو دارم باهاش آشنا میشم توی چشماش زل بزنم ببینم چه حسی بهم میده ولی تو
چشمای آرمان که نگاه کردم خیلی خیلی حس بد گرفتم ولی در مورد تو این طوری نبود . درسته عاشقت شدم
ولی مثل این رمانا نبود که اول ازت بدم بیاد و بعد عاشقت بشم ، نه من از همون اول مهر تو به دلم نشست .
من : حالا نمیشه یه کاریش کنی که این حس بد از بین بره
نفس: دست من نیست که دست آرمانه ، اون از چشماش حس بد میباره
من : هوفففففففففففففف
نفس، : رادی
من : بله
نفس : بهش نگیا ☺ ☺ ☺
من : بهش میگم من به همه میگم
نفس: مسخره
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ترنم)
توی خونه ی آرشام اینا بودم ، قرار بود شب بمونم و فردا صبح با هم راه بیوفتیم . ولی نا جور حوصله ام سر رفته
بود ،
من : آرشااااااااام
آرشام: بلهههههههه
من : حوصله ام سر رفته
آرشام: خب زیرشو کم کن سر نره
من : آرشام یه سوال
آرشام : بپرس
من : چرا انقدر فکر میکنی خیار شوری !! ؟؟ نکنه نسبتی باهاش داری یا شبا کنار دبه اش میخوابی؟هوم؟
آرشام: عادت داری همه رو ضایع کنیا
من : هوم اون که کارمه
آرشام: خوبه خودت میدونی
من : آرشااااااااام دارم بهت میگم حوصله ام سر رفته باهام کل کل نکن 😈
آرشام : یکم صبر کن الان برمیگردم
(رادوین)
با نفس رفته بودیم بیرون تا خرید شمال رو انجام بدیم ، ولی انگار نفس ذل و دماغ نداشت انگار از اومدن آرمان
نا راضی بود ، میخواستم ازش بپرسم میدونستم رُکه و بهم جواب میده ،
من : نفس تو انگار از اومدن آرمان ناراحتی
نفس : هوم
من : چرا؟
نفس: چون ازش خوشم نمیاد
من: مگه ارث بابا تو خورده که ازش خوشت نمیاد
نفس : ارث بابا مو نخورده ولی اصلا ازش خوشم نمیاد شاید تو درک نکنی ولی اصلا حس خوبی نسبت بهش
ندارم ازش حس منفی زیاد میگیرم ، از توی چشماش قشنگ حس های بد رو میخونم ، منم عادت دارم از همون
اول وقتی فرد جدیدی رو دارم باهاش آشنا میشم توی چشماش زل بزنم ببینم چه حسی بهم میده ولی تو
چشمای آرمان که نگاه کردم خیلی خیلی حس بد گرفتم ولی در مورد تو این طوری نبود . درسته عاشقت شدم
ولی مثل این رمانا نبود که اول ازت بدم بیاد و بعد عاشقت بشم ، نه من از همون اول مهر تو به دلم نشست .
من : حالا نمیشه یه کاریش کنی که این حس بد از بین بره
نفس: دست من نیست که دست آرمانه ، اون از چشماش حس بد میباره
من : هوفففففففففففففف
نفس، : رادی
من : بله
نفس : بهش نگیا ☺ ☺ ☺
من : بهش میگم من به همه میگم
نفس: مسخره
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
(ترنم)
توی خونه ی آرشام اینا بودم ، قرار بود شب بمونم و فردا صبح با هم راه بیوفتیم . ولی نا جور حوصله ام سر رفته
بود ،
من : آرشااااااااام
آرشام: بلهههههههه
من : حوصله ام سر رفته
آرشام: خب زیرشو کم کن سر نره
من : آرشام یه سوال
آرشام : بپرس
من : چرا انقدر فکر میکنی خیار شوری !! ؟؟ نکنه نسبتی باهاش داری یا شبا کنار دبه اش میخوابی؟هوم؟
آرشام: عادت داری همه رو ضایع کنیا
من : هوم اون که کارمه
آرشام: خوبه خودت میدونی
من : آرشااااااااام دارم بهت میگم حوصله ام سر رفته باهام کل کل نکن 😈
آرشام : یکم صبر کن الان برمیگردم
۸.۹k
۱۱ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.