من بانوی عشقم
من بانوی عشقم
زنی از تبار تو
نرم نازک حتی کمی رقیق
با دلی که عشق را خوب میشناسد
از کودکی مشق عشق کرده ام آخر
من
درازدحام سیاهی چشمان کسی گم شدم
روزهاست خودم را پیدا نمیکنم
خودم را نمیخواهم
عشق غم دارد درد دوری دارد تنهایی دارد
عاشق که میشوی
هجوم دلتنگی قرار از دلت میگیرد
بی تاب میشوی
دلت خوش میشود به واژه های عاشقانه اش
به لمس دستانش از پس دیوارهای بلند و ابدی
به جانم گفتنی
جان بدر میکنی
میخواهی فقط باشد
من از تبار صبرم
اما …
غم دلتنگیش دم دمای غروب
برزخمهای دلم بوسه میزند
عاشق باشی و تنها؟؟؟؟
آه چه دردی دارد
آسمان دلم ابریست این روزها خاکستری،سیاه
اما …نمیبارد
تمام نمیشود نمیشکند این بغض لعنتی
کسی مرا نمی بیند از پس حصار سرد تنهایی
کسی حتی نمی پرسد کجای دلت درد میکند
یا اصلا ….دلش به حال دلم نمی سوزد
بازهم من هستم
که دلم را
دلتنگیم را
گوشه غار تنهاییم در آغوش میگیرم
وباز این منم که خوب میدانم
تنهایی چقدر درد دارد
چه عمقی دارد
چقدر شبیه این شبها سیاه و تاریک است
من ازتبار توام
زاده عشق
وارث اندوه نداشتن ها …نبودن ها
من عاشقترین زن تنهای این شهرم
زنی از تبار تو
نرم نازک حتی کمی رقیق
با دلی که عشق را خوب میشناسد
از کودکی مشق عشق کرده ام آخر
من
درازدحام سیاهی چشمان کسی گم شدم
روزهاست خودم را پیدا نمیکنم
خودم را نمیخواهم
عشق غم دارد درد دوری دارد تنهایی دارد
عاشق که میشوی
هجوم دلتنگی قرار از دلت میگیرد
بی تاب میشوی
دلت خوش میشود به واژه های عاشقانه اش
به لمس دستانش از پس دیوارهای بلند و ابدی
به جانم گفتنی
جان بدر میکنی
میخواهی فقط باشد
من از تبار صبرم
اما …
غم دلتنگیش دم دمای غروب
برزخمهای دلم بوسه میزند
عاشق باشی و تنها؟؟؟؟
آه چه دردی دارد
آسمان دلم ابریست این روزها خاکستری،سیاه
اما …نمیبارد
تمام نمیشود نمیشکند این بغض لعنتی
کسی مرا نمی بیند از پس حصار سرد تنهایی
کسی حتی نمی پرسد کجای دلت درد میکند
یا اصلا ….دلش به حال دلم نمی سوزد
بازهم من هستم
که دلم را
دلتنگیم را
گوشه غار تنهاییم در آغوش میگیرم
وباز این منم که خوب میدانم
تنهایی چقدر درد دارد
چه عمقی دارد
چقدر شبیه این شبها سیاه و تاریک است
من ازتبار توام
زاده عشق
وارث اندوه نداشتن ها …نبودن ها
من عاشقترین زن تنهای این شهرم
۵.۷k
۱۹ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.