برف می بارید و ما خاموش، فارغ از تشویش، نرم نرمک راه می رفتیم. کوچه باغ ساکتی در پیش. هر بگامی چند گوئی در مسیر ما چراغی بود، زاد سروی را به پیشانی. با فروغی غالباً افسرده و کم رنگ، گمشده در ظلمت این برف کجبار زمستانی.
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.