فقط چند ساعت تا سال تحویل مونده ،
فقط چند ساعت تا سال تحویل مونده ،
سال ۱۳۹۸ ، که به شدت احساس غریبی باهاش دارم ،
دروغ چرا ، این روزا کلا احساس غریبی با همه ی زندگیم دارم ،
شاید سال دیگه به این متن و به این پست بخندم ، شاید همه چیز بهتر باشه ، همه چیز قشنگ تر باشه ،
دلم چیزی جز الان و میخواد ، شاید تو آرامش خودم توی خونه نشسته باشم و تلویزیون از برنامه های سال جدید بگه و من بی حواس موهام و شونه بزنم یا شایدم ببافم ،
یا مثلا دلم میخواست توی کافه ی سر فلکه دورشهر که طبقه ی بالاس بشینم و نسکافه و کیک شکلاتی بخورم و از شیشه های سر تا سریش خیابون شلوغ و پر رفت آمد آخرین شب سال ۹۷ و نگاه کنم ، و یا حتی یه کتاب بخونم ، مثلا کتاب < دختری که رهایش کردی > رو دوباره و اینبار با حسی عمیق تر بخونم ،
شایدم دلم میخواست برگردم به چندین سال قبل ، زمانی که سرم پر نبود از مشغله ها ، کنار پدر و مادرم ، با فکر پیک مدرسه و اینکه چندمه عید میریم تهران سال نو شه ،
ولی اینا فقط یه رویای خواستنیه ، قشنگ و دور از دسترس ،
نشستم تو مغازه ، پاساژ تقرییا خالی از مردمه ، تنهام ، با اسباب بازی ها و ماهیِ مشکی قشنگم که توی تُنگ آروم شنا میکنه ،
دلم چیزی جز اینجا بودن و میخواد ،
کمی شاد تر ، کمی بی غصه تر ، یا حتی کمی از این دلمردگی کم شه ، این حجم از درد آدم و از بین میبره ،
سال ۱۳۹۸ ، که به شدت احساس غریبی باهاش دارم ،
دروغ چرا ، این روزا کلا احساس غریبی با همه ی زندگیم دارم ،
شاید سال دیگه به این متن و به این پست بخندم ، شاید همه چیز بهتر باشه ، همه چیز قشنگ تر باشه ،
دلم چیزی جز الان و میخواد ، شاید تو آرامش خودم توی خونه نشسته باشم و تلویزیون از برنامه های سال جدید بگه و من بی حواس موهام و شونه بزنم یا شایدم ببافم ،
یا مثلا دلم میخواست توی کافه ی سر فلکه دورشهر که طبقه ی بالاس بشینم و نسکافه و کیک شکلاتی بخورم و از شیشه های سر تا سریش خیابون شلوغ و پر رفت آمد آخرین شب سال ۹۷ و نگاه کنم ، و یا حتی یه کتاب بخونم ، مثلا کتاب < دختری که رهایش کردی > رو دوباره و اینبار با حسی عمیق تر بخونم ،
شایدم دلم میخواست برگردم به چندین سال قبل ، زمانی که سرم پر نبود از مشغله ها ، کنار پدر و مادرم ، با فکر پیک مدرسه و اینکه چندمه عید میریم تهران سال نو شه ،
ولی اینا فقط یه رویای خواستنیه ، قشنگ و دور از دسترس ،
نشستم تو مغازه ، پاساژ تقرییا خالی از مردمه ، تنهام ، با اسباب بازی ها و ماهیِ مشکی قشنگم که توی تُنگ آروم شنا میکنه ،
دلم چیزی جز اینجا بودن و میخواد ،
کمی شاد تر ، کمی بی غصه تر ، یا حتی کمی از این دلمردگی کم شه ، این حجم از درد آدم و از بین میبره ،
۵.۹k
۲۹ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.