پارت سی و هفت.....
#پارت سی و هفت.....
#جانان
چیزی نگفتم و برگشتم اون ها هم فک کردن که از کارم منصرف شدم از در کنار رفتن و به سمت صندلی که روش نشسته بودن میخواستن برن که سریع از غفلتشون استفاده کردم و زیر دستشون فرار کردم.....
هورا .....فک کردن میتونن منو یه جا بند کنن ....خخخخ
همین طوری می دوییدم اونا هم پشت سرم و به عربی میگفتن که وایسم...خخخخ...خوشمان امد حوصله ام سر رفته بود ....انگار داشتم گرگم به هوا بازی میکردم.....برگشتم پشت سرم رو نگاه میکردم وا اینا چرا دارن هی زیاد میشن....
سرعت دوییدنم رو بیشتر کردم.....خخخخ چون جسه ام خیلی کوچیک بود راحت زیر دستشون فرار میکردم......
وای خدا نفسم برید .....من خسته شدم شما خسته نشدین....
وای....نفسم...چه کنم حالا .....آ....یافتم با دو سریع به سمت یکی از درخت های حیاط رفتم و رفتم بالاش.....وای حالا راس میگین بیاین بگیرینم.....از کوچیکی خیلی خوب بلد بودم از درخت بالا برم ...چون خونه مادر بزرگم یه درخت بود که من هر وقت میرفتم اونجا جام بالای اون بود به خاطر همین راحت تونستم برم بالا....وای نگاشون کن...هر کاری میکردن نمیتونستن بیان بالا چون شاخه ها جوری بود که اون ها با اون هیکل نمیتونستن از بینشون رد بشن....بالا خره این هیکل لاغر یه جا به دردم خورد....تو همین بین بود که در حیاط عمارت باز شد....وای.نه.چرا باید حالا .....
وای نه...نه نه ....کارن اومد داخل .....الان این کارن دخلم رو میاره.....خدایا غلط کردم.....این چرا این قدر زود اومد..خاک تو سرت جانان خاک...
بعد از این که ماشین ایستاد...کارن با قیافه ای که که متعجب بود به سمت نگهبان ها اومد انگار منو هنوز ندیده...یکی از نگهبان ها به سمتش رفت و شروع کرد فک کنم تعریف ماجرا...
از این جا راحت میتونستم قیافه کارن که هر لحظه قرمز تر میشد رو ببینم....وای...الانه که سکته کنم ....بالاخره حرف نگهبان تموم شد و کارن سرش رو به طرفم گرفت....اومد طرف درخت....دست تو جیبش کرد و اروم قدم برداشت وا...این چرا یهو اروم شد....فک کنم ارامش قبل طوفان که میگن اینه....
کارن: خوب جانان بالا خوش میگذره....نمی خوای بیای پایین....
من: نه پایین نمیام مگه مغزم رو خر گاز گرفته؟؟؟
کارن: در اون که شکی نیست ....که اگه گاز نگرفته بود تو الان تو حیاط نبودی.....
بعدش صداش رو برد بالا و با دادگفت: سریع بیا پایین جانان...
منم که دیگه با صداش سکته رو زدم تو بهت بهش نگاه میکردم که دوباره گفت:
یالا بیا پایین تا کار دستت ندادم جانان د یالا.....
من که از بهت در اومدم سریع اومدم پایین...که همین که پام رو گذاشتم پایین...
اینم پارت جدید بیکار بودم گفتم براتون پارت بزارم...
پارت بعدی اخر شب....
روز خوش...😉 😘
#جانان
چیزی نگفتم و برگشتم اون ها هم فک کردن که از کارم منصرف شدم از در کنار رفتن و به سمت صندلی که روش نشسته بودن میخواستن برن که سریع از غفلتشون استفاده کردم و زیر دستشون فرار کردم.....
هورا .....فک کردن میتونن منو یه جا بند کنن ....خخخخ
همین طوری می دوییدم اونا هم پشت سرم و به عربی میگفتن که وایسم...خخخخ...خوشمان امد حوصله ام سر رفته بود ....انگار داشتم گرگم به هوا بازی میکردم.....برگشتم پشت سرم رو نگاه میکردم وا اینا چرا دارن هی زیاد میشن....
سرعت دوییدنم رو بیشتر کردم.....خخخخ چون جسه ام خیلی کوچیک بود راحت زیر دستشون فرار میکردم......
وای خدا نفسم برید .....من خسته شدم شما خسته نشدین....
وای....نفسم...چه کنم حالا .....آ....یافتم با دو سریع به سمت یکی از درخت های حیاط رفتم و رفتم بالاش.....وای حالا راس میگین بیاین بگیرینم.....از کوچیکی خیلی خوب بلد بودم از درخت بالا برم ...چون خونه مادر بزرگم یه درخت بود که من هر وقت میرفتم اونجا جام بالای اون بود به خاطر همین راحت تونستم برم بالا....وای نگاشون کن...هر کاری میکردن نمیتونستن بیان بالا چون شاخه ها جوری بود که اون ها با اون هیکل نمیتونستن از بینشون رد بشن....بالا خره این هیکل لاغر یه جا به دردم خورد....تو همین بین بود که در حیاط عمارت باز شد....وای.نه.چرا باید حالا .....
وای نه...نه نه ....کارن اومد داخل .....الان این کارن دخلم رو میاره.....خدایا غلط کردم.....این چرا این قدر زود اومد..خاک تو سرت جانان خاک...
بعد از این که ماشین ایستاد...کارن با قیافه ای که که متعجب بود به سمت نگهبان ها اومد انگار منو هنوز ندیده...یکی از نگهبان ها به سمتش رفت و شروع کرد فک کنم تعریف ماجرا...
از این جا راحت میتونستم قیافه کارن که هر لحظه قرمز تر میشد رو ببینم....وای...الانه که سکته کنم ....بالاخره حرف نگهبان تموم شد و کارن سرش رو به طرفم گرفت....اومد طرف درخت....دست تو جیبش کرد و اروم قدم برداشت وا...این چرا یهو اروم شد....فک کنم ارامش قبل طوفان که میگن اینه....
کارن: خوب جانان بالا خوش میگذره....نمی خوای بیای پایین....
من: نه پایین نمیام مگه مغزم رو خر گاز گرفته؟؟؟
کارن: در اون که شکی نیست ....که اگه گاز نگرفته بود تو الان تو حیاط نبودی.....
بعدش صداش رو برد بالا و با دادگفت: سریع بیا پایین جانان...
منم که دیگه با صداش سکته رو زدم تو بهت بهش نگاه میکردم که دوباره گفت:
یالا بیا پایین تا کار دستت ندادم جانان د یالا.....
من که از بهت در اومدم سریع اومدم پایین...که همین که پام رو گذاشتم پایین...
اینم پارت جدید بیکار بودم گفتم براتون پارت بزارم...
پارت بعدی اخر شب....
روز خوش...😉 😘
۷.۴k
۱۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.