هیچ جایِ جهان خانه ی پدریِ آدم نمیشود... خانه ای که در نه
هیچ جایِ جهان خانه ی پدریِ آدم نمیشود... خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش، شادترین نقطه ی دنیاست... با پنجره هایی قدیمی که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض، گشوده میشوند، دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور و حیاطی که هر گوشه اش سکانسی از کودکی ات را تداعی میکند...
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر فرق دارد و زمینش، همیشه سبز و شاعرانه است... آدم ها نیاز دارند وقتی دلشان گرفت، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند...
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند، آخرهفته و تعطیلات را به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت کودکی کنند... کاش پدرها و مادرها همیشه باشند و کاش خانه های پدری در این هیاهوی زمانه به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند...
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر فرق دارد و زمینش، همیشه سبز و شاعرانه است... آدم ها نیاز دارند وقتی دلشان گرفت، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند...
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند، آخرهفته و تعطیلات را به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت کودکی کنند... کاش پدرها و مادرها همیشه باشند و کاش خانه های پدری در این هیاهوی زمانه به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند...
۲.۳k
۱۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.