رفتم کنار مادر بزرگم .مادر بزرگمو خیلی دوسش داشتم مثله ما
رفتم کنار مادر بزرگم .مادر بزرگمو خیلی دوسش داشتم مثله مادربود برام بیشتر وقتم با اون بود
- چیزی می خواین مادربزرگ ؟
مادر بزرگ بافتنیشو کنار گذاشت گفت : الان آقا جونت میاد مهمون داریم امشب
کم پیش میومد مهمون بیاد برامون
- مادر بزرگ قراره کی بیاد اینجا
مادر بزرگ عصاش روکه تکیه داده بود به میز برداشت وگفت : بیا منو ببر به اتاقت میگم کی قراره بیاد
به مادر بزرگ کمک کردم از پله ها می رفتیم بالاداشت با خودش حرف می زد .
هزار بار به آقا جونت گفتم من پای راه رفتن ندارم از پله ها هی بیام پایین هی برم بالا ولی گوش نمیده که ...میگم این عمارت رو بفروش یه خونه نقلی بگیر ...از بچگی اینجوری بود تا به الان ...یک دنده ولج بازه به پدرخدابیامرزش رفته ...
یکم رو پله ها وایساد گفت : نفس برام نموند مادر
فقط نگاش می کردم یه لبخند مهربون زد وگفت : چشات که اینجوری میشه یاد عمه ای خدا بیامرزت میفتم ....
آهی کشید
می گفتن من شبیه عمه پری خدا بیامرزم میگن تو جونی مرده ولی نگفتن چرا مادر بزرگ هر وقت یادش میفته چشاش پر اشک میشه دلم سوخت براش دستشو گرفتم بوسیدم به روم لبخند زد وگفت : ولی در عوض خدا بجای اون تو رو بهم داده
- عمه پروین چی ؟! مگه دخترتون نیست
مادر بزرگ یه آه کشیدوگفت : پروین فراموش کرده مادرداره
هی ...هی روزگار می بینی باهام چیکار کردی ...می بینی حوری به چه روزی کشوندی ...
دیگه پله ها روتموم کردیم چند قدم به اتاقم مونده بود در اتاقم رو باز کردم برای مادر بزرگ سری تکون داد ورفت داخل اتاق هی داشت زیر لب حرف می زد نمی شنیدم چی میگه رفت نشست روی صندلی میز تحریرم وگفت : چند سالته مادر
تا خواستم زبونمو بچرخونم به حرف زدن عصاش رو بالا آورد وگفت : یه روز پاییزی بود به دنیا اومدی ...بعداین همه انتظاری که آقاجونت و مادرت کشیدن...
سرشو چندبار تکون داد اتاقمو با دقت نگاه کرد وگفت : یه دست لباس مجلسی بیار نگاه کنم
رفتم کنار کمدم درشو باز کردم
- کدوم رو بیارم مادر بزرگ ...
با دقت نگاه کرد وگفت : اون کت دامن سفیده رو
کت دامن سفیدمو در آوردم یه اخم کرد وگفت : اگه یکم قدت بلند بود این همه ....
حرفشو خورد و گفت : همینا خوبه
- مادر بزرگ مهمونمون کیه؟
مادر بزرگ بلند شد وگفت : عمو پرویزت
عمو پرویز چند سال از آقا جون کوچیکتر بود ولی چندتا بچه داشت سه تا دختر ویه پسر خیلی کم پیش میومد ببینمشون پسرش رو فقط یک بار دیدم حتا یادم نمیاد چه شکلی بود حتا یادم نمیومد چند سال پیش دیدمش
- چیزی می خواین مادربزرگ ؟
مادر بزرگ بافتنیشو کنار گذاشت گفت : الان آقا جونت میاد مهمون داریم امشب
کم پیش میومد مهمون بیاد برامون
- مادر بزرگ قراره کی بیاد اینجا
مادر بزرگ عصاش روکه تکیه داده بود به میز برداشت وگفت : بیا منو ببر به اتاقت میگم کی قراره بیاد
به مادر بزرگ کمک کردم از پله ها می رفتیم بالاداشت با خودش حرف می زد .
هزار بار به آقا جونت گفتم من پای راه رفتن ندارم از پله ها هی بیام پایین هی برم بالا ولی گوش نمیده که ...میگم این عمارت رو بفروش یه خونه نقلی بگیر ...از بچگی اینجوری بود تا به الان ...یک دنده ولج بازه به پدرخدابیامرزش رفته ...
یکم رو پله ها وایساد گفت : نفس برام نموند مادر
فقط نگاش می کردم یه لبخند مهربون زد وگفت : چشات که اینجوری میشه یاد عمه ای خدا بیامرزت میفتم ....
آهی کشید
می گفتن من شبیه عمه پری خدا بیامرزم میگن تو جونی مرده ولی نگفتن چرا مادر بزرگ هر وقت یادش میفته چشاش پر اشک میشه دلم سوخت براش دستشو گرفتم بوسیدم به روم لبخند زد وگفت : ولی در عوض خدا بجای اون تو رو بهم داده
- عمه پروین چی ؟! مگه دخترتون نیست
مادر بزرگ یه آه کشیدوگفت : پروین فراموش کرده مادرداره
هی ...هی روزگار می بینی باهام چیکار کردی ...می بینی حوری به چه روزی کشوندی ...
دیگه پله ها روتموم کردیم چند قدم به اتاقم مونده بود در اتاقم رو باز کردم برای مادر بزرگ سری تکون داد ورفت داخل اتاق هی داشت زیر لب حرف می زد نمی شنیدم چی میگه رفت نشست روی صندلی میز تحریرم وگفت : چند سالته مادر
تا خواستم زبونمو بچرخونم به حرف زدن عصاش رو بالا آورد وگفت : یه روز پاییزی بود به دنیا اومدی ...بعداین همه انتظاری که آقاجونت و مادرت کشیدن...
سرشو چندبار تکون داد اتاقمو با دقت نگاه کرد وگفت : یه دست لباس مجلسی بیار نگاه کنم
رفتم کنار کمدم درشو باز کردم
- کدوم رو بیارم مادر بزرگ ...
با دقت نگاه کرد وگفت : اون کت دامن سفیده رو
کت دامن سفیدمو در آوردم یه اخم کرد وگفت : اگه یکم قدت بلند بود این همه ....
حرفشو خورد و گفت : همینا خوبه
- مادر بزرگ مهمونمون کیه؟
مادر بزرگ بلند شد وگفت : عمو پرویزت
عمو پرویز چند سال از آقا جون کوچیکتر بود ولی چندتا بچه داشت سه تا دختر ویه پسر خیلی کم پیش میومد ببینمشون پسرش رو فقط یک بار دیدم حتا یادم نمیاد چه شکلی بود حتا یادم نمیومد چند سال پیش دیدمش
۱۰.۳k
۱۸ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.